چشمان اربابم
چشمان اربابم
فیک جونگکوک
پارت:10
ویو ات
بخاطر این که دو روز ک چیز درستی نخورده بودم حالم داشت بد میشد
توی اشپزخونه بودم سرم داشت گیج میرفت
فقط باید چند دقیقه دیگه صبر میکردم و بعدش میرفتم خونه
ک صدایی از پشت سرم اومد
^هی تو
برگشتم سمتش نمیشناختمش حتما یکی از مهمونها بود
-بله
^بیا و کارت رو انجام بده
-چی؟کدوم کار !؟
^مگ هرزه نیستی بیا بریم توی یکی از اتاقا
-نه اقا من اینجا فقط ی خدمتکارم
^حرف مفت نزن هرکسی توی این عمارت باشه تا الان حتما زیر خواب جئون بوده الان نوبت اینه ک بیای زیر من
این چی داشت میگفت
-اقا گفتم ک من فقط ی خدمتکارم
اومد سمتم و دستم رو گرفت
^پس از بردهی جئون بودم راضی ای گفتم با من بیا
دستم رو گرفت و برد بالا
-من نمیدونم راجب ب چی دارین حرف میزنین
تلاشم برای فرار کردن از دستش بیهوده بود
در یکی از اتاقا رو باز کرد و منو پرت کرد توی اتاق خودشم اومد داخل و در رو بست
-جلو نیاین بطفا
اما ب کارش ادامه داد تا جایی ک ب دیوار برخورد کردم
خواست منو ببوسه ک جیغ زدم و دستم رو بردم سمت بطری شیشه ای ک کنارم بود و زدمش توی سرش
افتاد روی زمین
همون لحظه در باز شد
+ات
•اینجا چ خبره
نمیتونستم حرف بزنم
ارباب اومد پیشم و منو تکون داد
+هی چی شده
اشکام شروع کردن ب ریختن
-م..رد..ه؟
اون مرده ک من نمیشناختمش گفت
•نه زندست فقط بیهوشه
+چرا زدیش
-می..خاست..ب..هم...
گریم شدت گرفت
+جیمین ببرش توی اتاق
•باشه
ب اون مرده ک اسمش جیمین بود گفت تا ببرتش توی اتاق اونم همین کار رو کرد
+نگاهم کن اروم باش
-ا..گ..کا..ری..نمیکردم..به.م...تج..اوز..میکرد
+هیچکس اجازه نداره ب تو دست بزنه غیر از من
منو کشید توی اغوشش اشکام دست خودم نبود ترسیده بودم
+گذشت اروم باش تو چرا میزاری بهت دست بزنه
من مقصر بودم!؟
-م..ن
+ اگ کاری باهات میکرد چی
حرفی برای گفتن نداشتم
+زود برو خونت
بلند شدم و گفتم
-بله چشم ارباب ممنون بابت کمکتون
خواستم برم بیرون ک دیگه نتونستم و چشمام سیاهی رفت
قبل از برخودم ب زمین یکی گرفتم و دیگه چیزی نفهمیدم...ادامه دارد
شرط:
لایک:۶۵
کامنت:۵۰(کامنت زیبا و دل انگیز]
فیک جونگکوک
پارت:10
ویو ات
بخاطر این که دو روز ک چیز درستی نخورده بودم حالم داشت بد میشد
توی اشپزخونه بودم سرم داشت گیج میرفت
فقط باید چند دقیقه دیگه صبر میکردم و بعدش میرفتم خونه
ک صدایی از پشت سرم اومد
^هی تو
برگشتم سمتش نمیشناختمش حتما یکی از مهمونها بود
-بله
^بیا و کارت رو انجام بده
-چی؟کدوم کار !؟
^مگ هرزه نیستی بیا بریم توی یکی از اتاقا
-نه اقا من اینجا فقط ی خدمتکارم
^حرف مفت نزن هرکسی توی این عمارت باشه تا الان حتما زیر خواب جئون بوده الان نوبت اینه ک بیای زیر من
این چی داشت میگفت
-اقا گفتم ک من فقط ی خدمتکارم
اومد سمتم و دستم رو گرفت
^پس از بردهی جئون بودم راضی ای گفتم با من بیا
دستم رو گرفت و برد بالا
-من نمیدونم راجب ب چی دارین حرف میزنین
تلاشم برای فرار کردن از دستش بیهوده بود
در یکی از اتاقا رو باز کرد و منو پرت کرد توی اتاق خودشم اومد داخل و در رو بست
-جلو نیاین بطفا
اما ب کارش ادامه داد تا جایی ک ب دیوار برخورد کردم
خواست منو ببوسه ک جیغ زدم و دستم رو بردم سمت بطری شیشه ای ک کنارم بود و زدمش توی سرش
افتاد روی زمین
همون لحظه در باز شد
+ات
•اینجا چ خبره
نمیتونستم حرف بزنم
ارباب اومد پیشم و منو تکون داد
+هی چی شده
اشکام شروع کردن ب ریختن
-م..رد..ه؟
اون مرده ک من نمیشناختمش گفت
•نه زندست فقط بیهوشه
+چرا زدیش
-می..خاست..ب..هم...
گریم شدت گرفت
+جیمین ببرش توی اتاق
•باشه
ب اون مرده ک اسمش جیمین بود گفت تا ببرتش توی اتاق اونم همین کار رو کرد
+نگاهم کن اروم باش
-ا..گ..کا..ری..نمیکردم..به.م...تج..اوز..میکرد
+هیچکس اجازه نداره ب تو دست بزنه غیر از من
منو کشید توی اغوشش اشکام دست خودم نبود ترسیده بودم
+گذشت اروم باش تو چرا میزاری بهت دست بزنه
من مقصر بودم!؟
-م..ن
+ اگ کاری باهات میکرد چی
حرفی برای گفتن نداشتم
+زود برو خونت
بلند شدم و گفتم
-بله چشم ارباب ممنون بابت کمکتون
خواستم برم بیرون ک دیگه نتونستم و چشمام سیاهی رفت
قبل از برخودم ب زمین یکی گرفتم و دیگه چیزی نفهمیدم...ادامه دارد
شرط:
لایک:۶۵
کامنت:۵۰(کامنت زیبا و دل انگیز]
۲۸.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.