پارت پنجم مافیا کیوت من
از زبان ا/ت
با یونا رفتیم سر میز که با هفت تا پسر روبه رو شدیم اینا همونایی بودن که تو رستوران بودن با یونا رفتیم یه جا نشستیم و شروع کردین به خوردن غذا وقتی غذامون تموم شد رفتیم تو اتاقمون با هم داشتیم حرف میزدیم که یه دفعه در باز شد همون پسره بود
یونگی:میخوایم بخوابیم اگر میشه پاشید هرکدوم تو اتاق خودتون برید بخوابید
یونا:ولی من پیش ا/ت میخوام بخوابن
یونگی:نمیشه
ا.ت چرا نمیشه
با کلی جر و بحث یونگی موفق شد که اون دوتا رو از هم جدا کنه چون خیلی بلند حرف میزدن و میخندیدن
صبح
از زبان ا.ت
از خوای بیدار شدم رفتم کارام و کردم رفتم پایین که دیدم یونا بغل کوکه
فلش بک به دیشب از زبان یونا
تو اتاقم بودم داشن خوابم میبرد که یه دفعه همون پسر جذابه که اومده بود ما رو واسه شام صدا زده بود اومد تو
کوک:سلام
یونا:سلام کاری داری بدون در زدن اومدی تو
کوک: راستش میخوام یچیزی بهت بگم ولی نمیتونم
یونا:راحت باش
کوک:من دوست دارم*خیلی تند گفت
یونا:چ.چی
کوک:خب راستش من دوست دارم میشه دوست دخترم بشی
یونا:خب راستش منم امروز وقتی دیدمت بهت یه:حسابی پیدا کردم ولی مطمئن نبودم که تو هم از من خوشت میاد یا نه پس قبول میکنم
کوک رفت جلو و یونا رو بوسید(خب بسه دیگه بریم همون صبح)
از زبان ا.ت
از یونا پرسیدم چرا بغل کوک نشستی اونم برام همه چی رو توضیح داد
ا.ت:اووو پس تو هم از سینگلی در اومدی پس فقط منم که سینگلم هایی
پسرا همشون اومدن نشستن خودشون و به ما معرفی کردن الان فهمیدم اسم اون پسره که از من خوشش اومده یونگیه اسمشم مثل خودش قشنگه با پسرا دوست شده بودیم تا شب کلی وقت گذروندیم با هم شب تهیونگ گفت: فیلم ترسناک ببینیم
همه:آرههه
ولی من نگفتم چون میترسیدم ولی چون پسرا پیشم بودن کمتر ترسیدم و نشستیم داشتیم میدیدیم که یهو
😁
با یونا رفتیم سر میز که با هفت تا پسر روبه رو شدیم اینا همونایی بودن که تو رستوران بودن با یونا رفتیم یه جا نشستیم و شروع کردین به خوردن غذا وقتی غذامون تموم شد رفتیم تو اتاقمون با هم داشتیم حرف میزدیم که یه دفعه در باز شد همون پسره بود
یونگی:میخوایم بخوابیم اگر میشه پاشید هرکدوم تو اتاق خودتون برید بخوابید
یونا:ولی من پیش ا/ت میخوام بخوابن
یونگی:نمیشه
ا.ت چرا نمیشه
با کلی جر و بحث یونگی موفق شد که اون دوتا رو از هم جدا کنه چون خیلی بلند حرف میزدن و میخندیدن
صبح
از زبان ا.ت
از خوای بیدار شدم رفتم کارام و کردم رفتم پایین که دیدم یونا بغل کوکه
فلش بک به دیشب از زبان یونا
تو اتاقم بودم داشن خوابم میبرد که یه دفعه همون پسر جذابه که اومده بود ما رو واسه شام صدا زده بود اومد تو
کوک:سلام
یونا:سلام کاری داری بدون در زدن اومدی تو
کوک: راستش میخوام یچیزی بهت بگم ولی نمیتونم
یونا:راحت باش
کوک:من دوست دارم*خیلی تند گفت
یونا:چ.چی
کوک:خب راستش من دوست دارم میشه دوست دخترم بشی
یونا:خب راستش منم امروز وقتی دیدمت بهت یه:حسابی پیدا کردم ولی مطمئن نبودم که تو هم از من خوشت میاد یا نه پس قبول میکنم
کوک رفت جلو و یونا رو بوسید(خب بسه دیگه بریم همون صبح)
از زبان ا.ت
از یونا پرسیدم چرا بغل کوک نشستی اونم برام همه چی رو توضیح داد
ا.ت:اووو پس تو هم از سینگلی در اومدی پس فقط منم که سینگلم هایی
پسرا همشون اومدن نشستن خودشون و به ما معرفی کردن الان فهمیدم اسم اون پسره که از من خوشش اومده یونگیه اسمشم مثل خودش قشنگه با پسرا دوست شده بودیم تا شب کلی وقت گذروندیم با هم شب تهیونگ گفت: فیلم ترسناک ببینیم
همه:آرههه
ولی من نگفتم چون میترسیدم ولی چون پسرا پیشم بودن کمتر ترسیدم و نشستیم داشتیم میدیدیم که یهو
😁
۵.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.