ادامه رمان...
ادامه رمان...
(ساناز)
سرم رو به صندلی تکیه دادم
چشام و بستم و نفس عمیقی کشیدم
سعی کردم بخوابم اما نشد چشام رو باز کردم نگاهی به فروغ انداختم خواب بود یا شاید من اینجوری فکر میکردم
شایدم مثل من داشت فکر میکرد
اروم صداش زدم:فروغ
سایلنت
من:فروغ
فروغ:بله
من:خوابی؟
فروغ:نه...میخوام بخوابم
(فروغ)
با صدای ساناز و ضربه هاش که به دستم فرود میومد چشامو باز کردم
من:چیه؟
من:پاشو رسیدیم
نگاهمو چرخوندم کسی غیر از ما تو هواپیما نبود زودی از هواپیما خارج شدیم
مردی اومد سمتون
گفت:خانوم بهادر پور؟؟خانوم محمدیان؟؟
هر دو باهم گفتیم:بله
مرد با لبخندی گفت:خوش اومدین امیدوارم باعث موفقید شید
منو ساناز با لبخند سر تکون دادیم
مرد:من رحیمی هستم از دیدنتون خوشبختم
ساناز:همچنین ....ببخشید اقایی رحیمی ما الان کجا میریم ؟
اقایی رحیمی:شما الان میرید هتل و استراحت میکنید و ساعت ۲باید تو سالن باشید برای تمرین
نگاهی به ساعت انداختم 11بود
اوه اوه چه با کلاس با لیموزین اومدن دنبالمون هر چی نباشه بازیکن ملی هستیم
پرایدشو لااامصصصب
سوار شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم
هتل بسیار زیبایی که درخشش فوق العاده بود
این پراید با این هتل همخونی نداره وارد شدیم اقایی رحیمی راهنمایمون کرد به اتاقمون کارت اتاقو ازش گرفتیم
منو ساناز وارد شدیم
نگاهی به دور ورم انداختم چقد شیک بود
سه اتاق خواب که هر کدوم سرویس بهداشتی داشتن
لباس هامو توکمد چیدم
و اومدم بیرون
ساناز نودل درست کرده بود
اخ جووون غذای موردعلاقم با جون دل نشستم خوردم
ساناز:فروغ
من:بله
ساناز:برو اگه میخوایی استراخت کن باید بریم سالن
من:باشه
غذامو خوردم و کمی استراحت کردم ساعت1:30بیدار شدم
سریع اماده شدم
از اتاق بیرون اومدم
ساناز اماده نشسته بود
ساناز:بریم پاایین اقایی رحیمی اومده دنبالمون
(ساناز)
وارد سالن شدیم
اقایی رحیمی جلو حرکت میکرد وما پشست سرش
اقایی رحیمی:سلام عسل خانوم اینم از خانوم محمدیان و خانوم بهادر پور
عسل:ممنوت اقایی رحیمی میتونید برید
اووو یعنی این مربی!؟
عسل:سلام فروغ جون و ساناز جون من عسل هستم بازیکن برادرم و پسرخالم مربی هستن
من:سلام...عه چه خوب
فروغ:سلام...ببخشید عسل خانوم
عسل:بله
فروغ:تمرین کی شروع میشه
عسل لبخندی زدو گفت:هر وقت مربی و سر مربی اومدن ....بیاید بشینید
نشستیم 20نفری بودیم حدودا
فروغ اروم گفت:اونارو نگاه کن انگار از دماغ فیل افتادن
رد نگاهشو گرفتم 5تا دختر بودن
دماغ عمل
لب پروتز
گونه عمل
پوست برنز
کلاس چیزی از خودشون نداشتن
ادامه دارد....
(ساناز)
سرم رو به صندلی تکیه دادم
چشام و بستم و نفس عمیقی کشیدم
سعی کردم بخوابم اما نشد چشام رو باز کردم نگاهی به فروغ انداختم خواب بود یا شاید من اینجوری فکر میکردم
شایدم مثل من داشت فکر میکرد
اروم صداش زدم:فروغ
سایلنت
من:فروغ
فروغ:بله
من:خوابی؟
فروغ:نه...میخوام بخوابم
(فروغ)
با صدای ساناز و ضربه هاش که به دستم فرود میومد چشامو باز کردم
من:چیه؟
من:پاشو رسیدیم
نگاهمو چرخوندم کسی غیر از ما تو هواپیما نبود زودی از هواپیما خارج شدیم
مردی اومد سمتون
گفت:خانوم بهادر پور؟؟خانوم محمدیان؟؟
هر دو باهم گفتیم:بله
مرد با لبخندی گفت:خوش اومدین امیدوارم باعث موفقید شید
منو ساناز با لبخند سر تکون دادیم
مرد:من رحیمی هستم از دیدنتون خوشبختم
ساناز:همچنین ....ببخشید اقایی رحیمی ما الان کجا میریم ؟
اقایی رحیمی:شما الان میرید هتل و استراحت میکنید و ساعت ۲باید تو سالن باشید برای تمرین
نگاهی به ساعت انداختم 11بود
اوه اوه چه با کلاس با لیموزین اومدن دنبالمون هر چی نباشه بازیکن ملی هستیم
پرایدشو لااامصصصب
سوار شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم
هتل بسیار زیبایی که درخشش فوق العاده بود
این پراید با این هتل همخونی نداره وارد شدیم اقایی رحیمی راهنمایمون کرد به اتاقمون کارت اتاقو ازش گرفتیم
منو ساناز وارد شدیم
نگاهی به دور ورم انداختم چقد شیک بود
سه اتاق خواب که هر کدوم سرویس بهداشتی داشتن
لباس هامو توکمد چیدم
و اومدم بیرون
ساناز نودل درست کرده بود
اخ جووون غذای موردعلاقم با جون دل نشستم خوردم
ساناز:فروغ
من:بله
ساناز:برو اگه میخوایی استراخت کن باید بریم سالن
من:باشه
غذامو خوردم و کمی استراحت کردم ساعت1:30بیدار شدم
سریع اماده شدم
از اتاق بیرون اومدم
ساناز اماده نشسته بود
ساناز:بریم پاایین اقایی رحیمی اومده دنبالمون
(ساناز)
وارد سالن شدیم
اقایی رحیمی جلو حرکت میکرد وما پشست سرش
اقایی رحیمی:سلام عسل خانوم اینم از خانوم محمدیان و خانوم بهادر پور
عسل:ممنوت اقایی رحیمی میتونید برید
اووو یعنی این مربی!؟
عسل:سلام فروغ جون و ساناز جون من عسل هستم بازیکن برادرم و پسرخالم مربی هستن
من:سلام...عه چه خوب
فروغ:سلام...ببخشید عسل خانوم
عسل:بله
فروغ:تمرین کی شروع میشه
عسل لبخندی زدو گفت:هر وقت مربی و سر مربی اومدن ....بیاید بشینید
نشستیم 20نفری بودیم حدودا
فروغ اروم گفت:اونارو نگاه کن انگار از دماغ فیل افتادن
رد نگاهشو گرفتم 5تا دختر بودن
دماغ عمل
لب پروتز
گونه عمل
پوست برنز
کلاس چیزی از خودشون نداشتن
ادامه دارد....
۱۱.۴k
۲۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.