من از تو بدم میاد p:14
ا/ت: (گریه)
م ا/ت: آخه چرا ا/ت ؟ تو و تهیونگ رابطه خیلی خوبی داشتید (ناراحت)
ا/ت: من هنوزم خوبم اون بده روز به روز بد تر میشه (گریه)
یونا: خیلی خب براش دارم(جدی)
ا/ت: نه خاله کاری نکن(گریه)
یونا: نه اینطوری آدم نمیشه زنگ میزنم بیاد اینجا
ویو تهیونگ:
حوصلم سر رفته بود رفتم خونه مامانم اینا ا/ت داشت گریه میکرد و مامانم هم عصبانی بود پشت در وایسادم به حرفاشون گوش دادم
ا/ت: نه خاله زنگ نزن دوست ندارم توی این حال منو ببینه
م ا/ت: جریان چیه همه چیو توضیح میدی (جدی)
ا/ت: قبل از ازدواج من اصلا خوشم از تهیونگ نمیومد فقط بخاطر شما باهاش ازدواج کردم گفتم بعد از یک مدت طلاق بگیرم نمیدونم که چیشد عاشقش شدم جوری که هر روز ۱۰۰۰ بار براش میمردم و زنده میشدم از اون شبی که زخمی شد رفتارش خیلی بد شد اصلا اون تهیونگ قبلی نیست که من میشناختم ! مامان و خاله من خیلی دوسش دارم خیلی ولی تقدیر این نیست که باهاش بمونم (اشکاشو پاک میکنه )
تهیونگ: گفتم که مگه از روی جنازه رد شی که طلاق بگیری
ا/ت: ته ته
یونا: باید دلیل کافی برای این اخلاقت داشته باشی پسر !
تهیونگ: واای مامان ولم کن حوصله ندارم
یونا: چرا اینقدر اذیتش میکنی هاا؟ بگو (داد)
م ا/ت: یونا آروم باش
تهیونگ: ا/ت همه چیز رو گفت که
یونا: چرا انقدر اذیتش میکنی ؟
تهیونگ: مامان چرا نمیفهمی من بچمو از دست دادم
ا/ت: خب مقصر من نیستم که روی سر من خالی میکنی (گریه)
تهیونگ: نمیدونم باید فکر کنم الانم بپوش بریم
م ا/ت: برو ا/ت
ا/ت: فعلا
یونا : مراقب باش دخترم
م ا/ت: باید با شوهرامون در میان بزاریم
یونا: اره یه دو ساعت دیگه میرسن خونه
م ا/ت: نظرت چیه بریم یه مسافرت که شاید آشتی کنن
یونا: اوم خوبه همین فردا میریم جنگل
م ا/ت: عالیه
یونا: ولی ا/ت نمیاد
م ا/ت: اگه جونگکوک و میا بیان اونم میاد
یونا: اره به دختر عمه تهیونگ هم میگم بیاد
م ا/ت: اره بگو
پرشزمان به ساعت ۱۲ شب
مکالمه بین ا/ت و یونا:
ا/ت: سلام خاله جون خوبی ؟
یونا: سلام عروس قشنگم خودت و تهیونگ خوبین ؟
ا/ت: اره ما خوبیم . جانم کاری داشتید ؟
یونا: اره امروز پدراتون برگشتن میخوایم فردا بریم یه مسافرت کوتاه میاین ؟
ا/ت: عا نمیدونم باید به تهیونگ بگم
یونا: تازه جونگکوک و میا هم میان
ا/ت: جدییی؟ اره اره میایم
یونا: باشه خب ساعت ۹ حاضر باشید
ا/ت: باشه شب بخیر
یونا: شب بخیر
تهیونگ: گفت چی
ا/ت همه جریان رو برای تهیونگ توضیح میده
ا/ت: تهیونگا بریم دیگه؟(لوس)
تهیونگ: اره ولی قبلش باید بهم شیرینی بدی
ا/ت: از این نصفه شب شیرینی از کجا بیارم
تهیونگ: منظورم شیرینه لباته
ا/ت: عا نه .. نه نه نه
که یهو ....
م ا/ت: آخه چرا ا/ت ؟ تو و تهیونگ رابطه خیلی خوبی داشتید (ناراحت)
ا/ت: من هنوزم خوبم اون بده روز به روز بد تر میشه (گریه)
یونا: خیلی خب براش دارم(جدی)
ا/ت: نه خاله کاری نکن(گریه)
یونا: نه اینطوری آدم نمیشه زنگ میزنم بیاد اینجا
ویو تهیونگ:
حوصلم سر رفته بود رفتم خونه مامانم اینا ا/ت داشت گریه میکرد و مامانم هم عصبانی بود پشت در وایسادم به حرفاشون گوش دادم
ا/ت: نه خاله زنگ نزن دوست ندارم توی این حال منو ببینه
م ا/ت: جریان چیه همه چیو توضیح میدی (جدی)
ا/ت: قبل از ازدواج من اصلا خوشم از تهیونگ نمیومد فقط بخاطر شما باهاش ازدواج کردم گفتم بعد از یک مدت طلاق بگیرم نمیدونم که چیشد عاشقش شدم جوری که هر روز ۱۰۰۰ بار براش میمردم و زنده میشدم از اون شبی که زخمی شد رفتارش خیلی بد شد اصلا اون تهیونگ قبلی نیست که من میشناختم ! مامان و خاله من خیلی دوسش دارم خیلی ولی تقدیر این نیست که باهاش بمونم (اشکاشو پاک میکنه )
تهیونگ: گفتم که مگه از روی جنازه رد شی که طلاق بگیری
ا/ت: ته ته
یونا: باید دلیل کافی برای این اخلاقت داشته باشی پسر !
تهیونگ: واای مامان ولم کن حوصله ندارم
یونا: چرا اینقدر اذیتش میکنی هاا؟ بگو (داد)
م ا/ت: یونا آروم باش
تهیونگ: ا/ت همه چیز رو گفت که
یونا: چرا انقدر اذیتش میکنی ؟
تهیونگ: مامان چرا نمیفهمی من بچمو از دست دادم
ا/ت: خب مقصر من نیستم که روی سر من خالی میکنی (گریه)
تهیونگ: نمیدونم باید فکر کنم الانم بپوش بریم
م ا/ت: برو ا/ت
ا/ت: فعلا
یونا : مراقب باش دخترم
م ا/ت: باید با شوهرامون در میان بزاریم
یونا: اره یه دو ساعت دیگه میرسن خونه
م ا/ت: نظرت چیه بریم یه مسافرت که شاید آشتی کنن
یونا: اوم خوبه همین فردا میریم جنگل
م ا/ت: عالیه
یونا: ولی ا/ت نمیاد
م ا/ت: اگه جونگکوک و میا بیان اونم میاد
یونا: اره به دختر عمه تهیونگ هم میگم بیاد
م ا/ت: اره بگو
پرشزمان به ساعت ۱۲ شب
مکالمه بین ا/ت و یونا:
ا/ت: سلام خاله جون خوبی ؟
یونا: سلام عروس قشنگم خودت و تهیونگ خوبین ؟
ا/ت: اره ما خوبیم . جانم کاری داشتید ؟
یونا: اره امروز پدراتون برگشتن میخوایم فردا بریم یه مسافرت کوتاه میاین ؟
ا/ت: عا نمیدونم باید به تهیونگ بگم
یونا: تازه جونگکوک و میا هم میان
ا/ت: جدییی؟ اره اره میایم
یونا: باشه خب ساعت ۹ حاضر باشید
ا/ت: باشه شب بخیر
یونا: شب بخیر
تهیونگ: گفت چی
ا/ت همه جریان رو برای تهیونگ توضیح میده
ا/ت: تهیونگا بریم دیگه؟(لوس)
تهیونگ: اره ولی قبلش باید بهم شیرینی بدی
ا/ت: از این نصفه شب شیرینی از کجا بیارم
تهیونگ: منظورم شیرینه لباته
ا/ت: عا نه .. نه نه نه
که یهو ....
۲۴.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.