Maybe the past p 2
دختر که تمام اشتیاقش ریخته بود و الان حس ناراحتی جای اون اشتیاق رو پر کرده بود آروم گفت :
"منظورت چیه؟"a,t
پسر گفت:
" من دیگه نمیخوام اینجوری زندگی کنم، قراره ازدواج کنم و به این بچه بازی خاتمه بدم"jk
پسر که جوابی دریافت نکرده بود ادامه داد:
" با یه دختر خوب آشنا شدم ، هفته دیگه ازدواج می کنیم و خواستم بهت خبر بدم"jk
دختر با بغض شدیدی لب زد :
"و...ولی مگه نمی...گفتی من ملکه اتم؟ تو حتی دختر بودنم رو گرفتی من....من...فکر کردم میخوای..." a,t
پسر حرف دختر رو قطع کرد و لب باز کرد :
" خانم پارک خواهشا.. ما از روی بچگی و خامی یه کاری کردیم تا بیایم بزرگ بشیم به خیلی چیزا پی میبریم نامزدم گفت که شما رو هم دعوت کنم، اگر دوست داشتید بیاید، خدافظ "jk
دختر کم کم اشک های مرواریدی اش رو به پایین هدایت میداد مگه قرار نبود یه عمر با هم زندگی کنن؟
از جاش بلند شد، لبخندی تخل زد و گفت:
"امیدوارم خوشبخت بشی آقای جئون
چونتو زندگی من و نابود کردی و وقتی اینو میفهمی ، که کار از کار گذشته "a,t
پسر پوزخندی زد و در جواب گفت:
"خانم پارک هر چیزی میتونه درست بشه، ولی من از تصمیمم مطمئنم"jk
دختر بدون جوابی اون مکان و ترک کرد و هیچ وقت سمت اون کافه نرفت و حالا....
سال 2023
نمی دونست عصبی باشه یا ناراحت ولی اصلا خوشحال نبود برای دیدنش، همونقدر که اون تعجب کرده بود پسر هم تعجب کرده بود دختر به خودش اومد اون دیگه نمی تونست اون اشتباه چند سال پیش و مرتکب بشه اون قسم خورد و حالا شرایطش هم جوره دیگه ایه خودش و سرد جلوه داد و به سمت در دادگاه رفت که دستش کشیده شد برگشت و سرد نگاه کرد و دستش و بیرون کشید و لب زد:
"ببخشید؟"a,t
پسر با استرسی فراوان جواب داد :
"ات کمکم کن، دارم بدبخت میشم لطفا"jk
دختر پوزخند سردی زد و جواب داد :
"به جا نمیارم که من و بتونید با اسم کوچیک صدا بزنید "a,t
"منظورت چیه؟"a,t
پسر گفت:
" من دیگه نمیخوام اینجوری زندگی کنم، قراره ازدواج کنم و به این بچه بازی خاتمه بدم"jk
پسر که جوابی دریافت نکرده بود ادامه داد:
" با یه دختر خوب آشنا شدم ، هفته دیگه ازدواج می کنیم و خواستم بهت خبر بدم"jk
دختر با بغض شدیدی لب زد :
"و...ولی مگه نمی...گفتی من ملکه اتم؟ تو حتی دختر بودنم رو گرفتی من....من...فکر کردم میخوای..." a,t
پسر حرف دختر رو قطع کرد و لب باز کرد :
" خانم پارک خواهشا.. ما از روی بچگی و خامی یه کاری کردیم تا بیایم بزرگ بشیم به خیلی چیزا پی میبریم نامزدم گفت که شما رو هم دعوت کنم، اگر دوست داشتید بیاید، خدافظ "jk
دختر کم کم اشک های مرواریدی اش رو به پایین هدایت میداد مگه قرار نبود یه عمر با هم زندگی کنن؟
از جاش بلند شد، لبخندی تخل زد و گفت:
"امیدوارم خوشبخت بشی آقای جئون
چونتو زندگی من و نابود کردی و وقتی اینو میفهمی ، که کار از کار گذشته "a,t
پسر پوزخندی زد و در جواب گفت:
"خانم پارک هر چیزی میتونه درست بشه، ولی من از تصمیمم مطمئنم"jk
دختر بدون جوابی اون مکان و ترک کرد و هیچ وقت سمت اون کافه نرفت و حالا....
سال 2023
نمی دونست عصبی باشه یا ناراحت ولی اصلا خوشحال نبود برای دیدنش، همونقدر که اون تعجب کرده بود پسر هم تعجب کرده بود دختر به خودش اومد اون دیگه نمی تونست اون اشتباه چند سال پیش و مرتکب بشه اون قسم خورد و حالا شرایطش هم جوره دیگه ایه خودش و سرد جلوه داد و به سمت در دادگاه رفت که دستش کشیده شد برگشت و سرد نگاه کرد و دستش و بیرون کشید و لب زد:
"ببخشید؟"a,t
پسر با استرسی فراوان جواب داد :
"ات کمکم کن، دارم بدبخت میشم لطفا"jk
دختر پوزخند سردی زد و جواب داد :
"به جا نمیارم که من و بتونید با اسم کوچیک صدا بزنید "a,t
۴۰.۵k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.