پارت ۱۲

پارت ۱۲
آخرین بغل...:)
(وونهی:چی)
یونا:گفتش که
شاید برم بیمارستان
حالم خوب نی همش خون بالا میارم
اگر رفتم و مردم بهش بگو خیلی دوسش دارم و تو بهترین اکی دنیا بوید مهربونم
وونهی :خون؟!
یونا:اره
وونهی:خون؟!من نفهیمدم؟!خاک تو سرم کنن
اون همچیو مخفی می‌کردد این مین هو کاشکی بودی ببخشید
یونا:اشکال ندارع
من باید برم ببخشید
وونهی:نه اشکال ندارع
یونا رفتو رفتم رو تختم
تا تونستم گربه کردم
خاک توسرپ نفهمیدم
پاشدم لباس پوشیدم (عکسشو میزارم)
و هیچ میکاپی نکردم موهامو باز بود
رفتم بیرون
تو شهر بازی موردلاقه مین هو
اونجا. یه ساختمونذداشت که برای سینما بود
رفتم پشت بومش و نشتم
یه چقدر کوچیک شد این شهر بازی
مثلاخودمو از اینجا درست منم بمیرم بیام پیشت
ای خرگوش کوچولوم کجاییی!
دلم برات تنگ شده....!:)
کاش بودی
ولی چرا بهم نگفتی
چراا
کاشکی بودی
که حالم بد بود میومدن بغلت
رفتی بغل مامان بابا؟!
منو ترک کردی؟
منم بیام؟!
خب میموندی که میرفتی روان شناس می‌شدی
آخه چرا رفتی
میشه بیام پیشت؟!