ارباب من 🖤🤍
ادامه part 14
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ متن نامه
بیب این لباس رو بپوش واست گرفتم تا امروز بپوشی ساعته ۵ میام دنبالت دوست دارم
(از طرف کوک)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سریع رفتم لباسه رو پوشیدم و مو هام رو حالت دادم و یه آرایشه لایت کردم و کفش هام رو پوشیدم و دیدم ساعته ۴ هست سریع رفتم تو حال منتظر کوک موندم که دیدم پیام داده نوسته بود که بیا پایین منم با کلی استری که چجوری بهش بگم حامله ام رفتم تویه ماشین نشستم و بهش سلام کردم و لبامو بوسید و رفتیم به سمت یه رستوران شیک و مجلسی خیلی خوشگل بود واردش شدیم و رفتیم رویه یکی از صندلی ها نشستیم و بقیه هم بودن کوک غذا سفارش داد و واسمون غذا رو آوردن و بعد شروع کردیم به خوردن بعد خوردن کوک بهم گفت که بلند شم بلند شدم و یهو دیدم جلوم زانو زد و کله نورا افتاد رویه من و کوک و بعد کوک گفت
کوک: خانم یون ا. ت آیا مایل هستید با من تا آخر عمرتون زندگی کنین و بامن ازدواج کنین
ا. ت: بله.... بله
کوک بلند شد و حلقه رو کرد روی انگشتم و بعد بغلم کرد و لبام رو بوسید و منم بایه دل و جرعتی که نمیدونم از کجا اومد گفتم
ا. ت: منم یه خبر دارم براتون
همه با کوک: چه خبری
ا. ت: من..... من.... من حامله ام
کوک: چییییییی
ا. ت: درست شنیدی کوک داری بابا میشی
کوک: ا. ت داری راست میگی دیگه
ا. ت: آره دارم راست میگم(بابغض)
کوک بغلم کرد و دورم داد و بهم گفت
کوک: ازت ممنونم که وارد زندگیم شدی عاشقتم
ا. ت: منم همینطور
و بقیه دخترا که بعد کوک اومدن منو بغل کردن و کلی تبریک گفتن و پسرا هم همینکار رو کردن بعدش رفتیم
بچه ها یه نکته این لباسیه که کوک برای ا. ت توی مهمونی گرفت و پارت چهارده اصلی لباس راحتیه ا. ت هست اشتباه بر داشت نکنید بای عزیزان💜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ متن نامه
بیب این لباس رو بپوش واست گرفتم تا امروز بپوشی ساعته ۵ میام دنبالت دوست دارم
(از طرف کوک)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سریع رفتم لباسه رو پوشیدم و مو هام رو حالت دادم و یه آرایشه لایت کردم و کفش هام رو پوشیدم و دیدم ساعته ۴ هست سریع رفتم تو حال منتظر کوک موندم که دیدم پیام داده نوسته بود که بیا پایین منم با کلی استری که چجوری بهش بگم حامله ام رفتم تویه ماشین نشستم و بهش سلام کردم و لبامو بوسید و رفتیم به سمت یه رستوران شیک و مجلسی خیلی خوشگل بود واردش شدیم و رفتیم رویه یکی از صندلی ها نشستیم و بقیه هم بودن کوک غذا سفارش داد و واسمون غذا رو آوردن و بعد شروع کردیم به خوردن بعد خوردن کوک بهم گفت که بلند شم بلند شدم و یهو دیدم جلوم زانو زد و کله نورا افتاد رویه من و کوک و بعد کوک گفت
کوک: خانم یون ا. ت آیا مایل هستید با من تا آخر عمرتون زندگی کنین و بامن ازدواج کنین
ا. ت: بله.... بله
کوک بلند شد و حلقه رو کرد روی انگشتم و بعد بغلم کرد و لبام رو بوسید و منم بایه دل و جرعتی که نمیدونم از کجا اومد گفتم
ا. ت: منم یه خبر دارم براتون
همه با کوک: چه خبری
ا. ت: من..... من.... من حامله ام
کوک: چییییییی
ا. ت: درست شنیدی کوک داری بابا میشی
کوک: ا. ت داری راست میگی دیگه
ا. ت: آره دارم راست میگم(بابغض)
کوک بغلم کرد و دورم داد و بهم گفت
کوک: ازت ممنونم که وارد زندگیم شدی عاشقتم
ا. ت: منم همینطور
و بقیه دخترا که بعد کوک اومدن منو بغل کردن و کلی تبریک گفتن و پسرا هم همینکار رو کردن بعدش رفتیم
بچه ها یه نکته این لباسیه که کوک برای ا. ت توی مهمونی گرفت و پارت چهارده اصلی لباس راحتیه ا. ت هست اشتباه بر داشت نکنید بای عزیزان💜
۱۱.۵k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.