پارت ۱۳
بعد از اینکه کلی جیغ و ناله های کوک رو شنید سمتش رفت و دوباره گگ رو
گذاشت داخل دهنش!
به ساعتش نگاهی انداخت که عدد ده رو نشون میداد..
لباساشو پوشید و سمت در رفت و قبل از اینکه کلید خاموشی چراغ هارو بزنه
-همینه..فردا صبح برای صبحونه ساعت هفت اینجام..
با لحن خبیثی گفت
-راستی فردا دوشنبس..عااا..چیکار داریم؟!
به صورت اشکی کوک نگاهی انداخت و خنده تقریبا بلندی کرد
-قراره با دندونام بدنتو سوراخ کنم!!
اینو گفت و چراغ هارو خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت!!
از درد دیگه نمیدونست چیکار کنه!
هنوز تازه سه شب بود و تا هفت صبح کلی مونده بود!..اون ویبراتور لعنتی هر
دفعه کلی ارضاش میکرد اما با وجود اون سوزن لعنتی حق خالی شدن نداشت
و این واقعا درد اور بود!..
توی دلش لعنتی به خودش و تهیونگ فرستاد و سعی کرد چشاشو ببنده!..
ایکاش که هیچوقت توی اون کتاب فضولی نمیکرد!
......
بعد از خوردن صبحانه مخصوصش از جاش بلند شد و نگاهی به ساعتش
انداخت..
فقط چند ثانیه تا ۷مونده بود!
لبخند شیطانی زد و راهشو به طرف اتاق کوک کج کرد..
درو باز کرد و خیلی عادی به طرفش قدم برداشت..بین اینکه پسر از درد شدید غش کرده یا اینکه خوابه مونده بود
ویبراتور رو خاموش کرد و سوزن رو برداشت که خیلی سریع مایع غلیظ و
زیاد کوک بیرون پاشید!
اما هنوزم با اینکار چشمای پسر بسته بود!
پوفی کرد و سمت کشو رفت و از توش یع سطل کوچیک برداشت و از توی
روشویی سرویس بهداشتی پراز ابش کرد و بالای سر پسرک ایستاد
سرشو کمی خم کرد که اب داخلش روی پیشونی کوک ریخت اما هیچ ریکشنی
نشون نداد!
اخماش رفت توی هم و یکباره همه اب داخل سطل رو روی سرش ریخت که
فقط باعث شد بدن کوک کمی بلرزه!!
پوزخندی زد و خیالش از اینکه قربانیش هنوز زندس راحت شد!
سطل رو گذاشت کنار و دست و پای کوک رو باز کرد
محتویات اون بطری که جز برنامه روزانه کوک بود رو توی سرمی ریخت و
اونو به دستش وصل کرد
اصلا دوست نداشت این موجود کیوت که اونو به طرز فجیعی وحشی میکنه
رو از دست بده!..
....
چشاشو باز کرد اما دیدش کمی تار بود...
نظر بدین لاوام😘
گذاشت داخل دهنش!
به ساعتش نگاهی انداخت که عدد ده رو نشون میداد..
لباساشو پوشید و سمت در رفت و قبل از اینکه کلید خاموشی چراغ هارو بزنه
-همینه..فردا صبح برای صبحونه ساعت هفت اینجام..
با لحن خبیثی گفت
-راستی فردا دوشنبس..عااا..چیکار داریم؟!
به صورت اشکی کوک نگاهی انداخت و خنده تقریبا بلندی کرد
-قراره با دندونام بدنتو سوراخ کنم!!
اینو گفت و چراغ هارو خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت!!
از درد دیگه نمیدونست چیکار کنه!
هنوز تازه سه شب بود و تا هفت صبح کلی مونده بود!..اون ویبراتور لعنتی هر
دفعه کلی ارضاش میکرد اما با وجود اون سوزن لعنتی حق خالی شدن نداشت
و این واقعا درد اور بود!..
توی دلش لعنتی به خودش و تهیونگ فرستاد و سعی کرد چشاشو ببنده!..
ایکاش که هیچوقت توی اون کتاب فضولی نمیکرد!
......
بعد از خوردن صبحانه مخصوصش از جاش بلند شد و نگاهی به ساعتش
انداخت..
فقط چند ثانیه تا ۷مونده بود!
لبخند شیطانی زد و راهشو به طرف اتاق کوک کج کرد..
درو باز کرد و خیلی عادی به طرفش قدم برداشت..بین اینکه پسر از درد شدید غش کرده یا اینکه خوابه مونده بود
ویبراتور رو خاموش کرد و سوزن رو برداشت که خیلی سریع مایع غلیظ و
زیاد کوک بیرون پاشید!
اما هنوزم با اینکار چشمای پسر بسته بود!
پوفی کرد و سمت کشو رفت و از توش یع سطل کوچیک برداشت و از توی
روشویی سرویس بهداشتی پراز ابش کرد و بالای سر پسرک ایستاد
سرشو کمی خم کرد که اب داخلش روی پیشونی کوک ریخت اما هیچ ریکشنی
نشون نداد!
اخماش رفت توی هم و یکباره همه اب داخل سطل رو روی سرش ریخت که
فقط باعث شد بدن کوک کمی بلرزه!!
پوزخندی زد و خیالش از اینکه قربانیش هنوز زندس راحت شد!
سطل رو گذاشت کنار و دست و پای کوک رو باز کرد
محتویات اون بطری که جز برنامه روزانه کوک بود رو توی سرمی ریخت و
اونو به دستش وصل کرد
اصلا دوست نداشت این موجود کیوت که اونو به طرز فجیعی وحشی میکنه
رو از دست بده!..
....
چشاشو باز کرد اما دیدش کمی تار بود...
نظر بدین لاوام😘
۲۴.۷k
۱۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.