فیک پرستار p:18
تهیونگ:نروو
ا.ت:جانم؟؟ چرا نمیخوای برم؟؟
تهیونگ:اینجا بمون( از پشت محکم بغلش کرد تا نره)
ا.ت:پاشو دیگه الانم هان بیدار میشهه
تهیونگ :نمیخوام
ا.ت:عهه پاشوو دیگه
تهیونگ:باشه... -خوابالود
دوتایی باهم پاشدیم رفتیم دستشویی کارامون انجام دادیم ا اتاق اومدیم بیرون رفتیم تو اتاق هان تا بیدارش کنیم
ا.ت:نزدیک تخت هان شدم و صداش کردم
_قشنگ مامان؟؟ نمیخوای بیدار شی؟؟
هان:-اوم چشماش رو باز کرد
سلام مامانیی صبحت بخیرر
ا.ت:صبح توم بخیر قشنگم
-بلندش کرد و گرفتش تو بغلش
تهیونگ:به سمتشون رفتم و بوسه ای رو سر هان گذاشتم
سلام قشنگ بابا
هان:سلام بابایی-ذوقق
بابا کی عروسیهه؟؟
تهیونگ :یه هفته دیگهه
هان:اخجوون
ا.ت:ولی صب کن ما هیچ کاری انجام ندادیم چرا انقدر زودد؟؟؟
تهیونگ:همه چیو برنامه ریزی کردم فقط مونده بریم خرید لباس عروس
ا.ت:-لبخند
واقعا؟؟ مرسییی
پرش زمانی به عصر:
تهیونگ:ات پاشو حاضر شو بریمم خریدد
ا.ت:الان بریم؟؟ باشهه چند دقیقه وایسا
ا.ت:وارد اتاق شدم و لباس پوشیدم( اسلاید 2)
اومدم بیرون
تهیونگ حاضر شدیی؟؟
دیدم تهیونگ و هان حاضر شدن
ا.ت:او پدر پسری خیلی جذابینا
تهیونگ:ولی تو بیای کنارمون جذابیتمون دوبرابر میشه😉مگه نه هان؟؟
هان:ارههه مامانی خیلی خوشگلههه...
ا.ت:واهاییی ذوققق
تهیونگ:خب بریم؟؟
ا.ت:بریم
تهیونگ:دست ا.ت رو گرفتم هان رو هم گرفتم تو بغلم وارد پارکینگ شدیم و سوار ماشین شدیم
ماشین رو روشن کردم و به سمت پاساژ راه افتادم....
10 مین بعد:
به پاساژ رسیدیم ماشین رو پارک کردم
از ماشین پیاده شدیم وارد پاساژ شدیم به یکی از مغازه های بزرگ و لوکس اونجا رفتیم
یه دختر جوون اومد جلومون
+سلام.خیلی خوش اومدین. خیلی زوج زیبایی هستید. میتونم کمکتون کنم؟
تهیونگ:خب میخوایم که مدل لباس عروس هاتون رو ببینیم
+اوه حتما لطفا تشریف بیارید
(یک دفتر بزرگ با طرح های لباس عروس جلوشون گذاشت)
+هرکدوم رو میخواید انتخاب کنید تا بگم بیارن
تهیونگ:ممنون.ا.ت بیا لباس عروست رو انتخاب کنیم
ا.ت:باشه-لبخند
دفتر مدل رو ورق میزدم بنظرم همشون قشنگ بودن که یکیش چشمم رو گرفت
ا.ت بنظرت این قشنگه؟؟؟....
پارت بعد:350 تایی شدیم
ا.ت:جانم؟؟ چرا نمیخوای برم؟؟
تهیونگ:اینجا بمون( از پشت محکم بغلش کرد تا نره)
ا.ت:پاشو دیگه الانم هان بیدار میشهه
تهیونگ :نمیخوام
ا.ت:عهه پاشوو دیگه
تهیونگ:باشه... -خوابالود
دوتایی باهم پاشدیم رفتیم دستشویی کارامون انجام دادیم ا اتاق اومدیم بیرون رفتیم تو اتاق هان تا بیدارش کنیم
ا.ت:نزدیک تخت هان شدم و صداش کردم
_قشنگ مامان؟؟ نمیخوای بیدار شی؟؟
هان:-اوم چشماش رو باز کرد
سلام مامانیی صبحت بخیرر
ا.ت:صبح توم بخیر قشنگم
-بلندش کرد و گرفتش تو بغلش
تهیونگ:به سمتشون رفتم و بوسه ای رو سر هان گذاشتم
سلام قشنگ بابا
هان:سلام بابایی-ذوقق
بابا کی عروسیهه؟؟
تهیونگ :یه هفته دیگهه
هان:اخجوون
ا.ت:ولی صب کن ما هیچ کاری انجام ندادیم چرا انقدر زودد؟؟؟
تهیونگ:همه چیو برنامه ریزی کردم فقط مونده بریم خرید لباس عروس
ا.ت:-لبخند
واقعا؟؟ مرسییی
پرش زمانی به عصر:
تهیونگ:ات پاشو حاضر شو بریمم خریدد
ا.ت:الان بریم؟؟ باشهه چند دقیقه وایسا
ا.ت:وارد اتاق شدم و لباس پوشیدم( اسلاید 2)
اومدم بیرون
تهیونگ حاضر شدیی؟؟
دیدم تهیونگ و هان حاضر شدن
ا.ت:او پدر پسری خیلی جذابینا
تهیونگ:ولی تو بیای کنارمون جذابیتمون دوبرابر میشه😉مگه نه هان؟؟
هان:ارههه مامانی خیلی خوشگلههه...
ا.ت:واهاییی ذوققق
تهیونگ:خب بریم؟؟
ا.ت:بریم
تهیونگ:دست ا.ت رو گرفتم هان رو هم گرفتم تو بغلم وارد پارکینگ شدیم و سوار ماشین شدیم
ماشین رو روشن کردم و به سمت پاساژ راه افتادم....
10 مین بعد:
به پاساژ رسیدیم ماشین رو پارک کردم
از ماشین پیاده شدیم وارد پاساژ شدیم به یکی از مغازه های بزرگ و لوکس اونجا رفتیم
یه دختر جوون اومد جلومون
+سلام.خیلی خوش اومدین. خیلی زوج زیبایی هستید. میتونم کمکتون کنم؟
تهیونگ:خب میخوایم که مدل لباس عروس هاتون رو ببینیم
+اوه حتما لطفا تشریف بیارید
(یک دفتر بزرگ با طرح های لباس عروس جلوشون گذاشت)
+هرکدوم رو میخواید انتخاب کنید تا بگم بیارن
تهیونگ:ممنون.ا.ت بیا لباس عروست رو انتخاب کنیم
ا.ت:باشه-لبخند
دفتر مدل رو ورق میزدم بنظرم همشون قشنگ بودن که یکیش چشمم رو گرفت
ا.ت بنظرت این قشنگه؟؟؟....
پارت بعد:350 تایی شدیم
۲۶.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.