تک پارتی:)
☆این تک پارتی تخیلی عه☆
روی چمن های باغ نشسته بودم و نقاشی میکشیدم
سرمو اروم بالا اوردم و همون لحظه یه پروانه سفید رو دیدم که داشت کنارم پرواز میکرد
لحظه ای روی زمین نشست و بعد از اولین پلکی که زدم، دیدم یه پسر با لباس های سفید کنارم دراز کشیده و دستش روی صورتشه
با تعجب یکم جابه جا شدم و ازش دور تر شدم
+تو کی ای؟
-آیش... زمانم تموم شد! "حرف زدن با خودش"
منتظر جوابش بودم، ولی مطمعنم حتی اگه جوابمو میداد هم نمیشنیدم... اون خیلی زیبا بود!
اون یه پسر فوقالعاده بود، عادی ولی شگفت انگیز
مثل زیبایی بارون و صداش، مثل طلوع افتاب، مثل لبخند، مثل مهربونی و محبت!
به خودم اومدم و دیدم بهم زل زده
+م.. میشه جوابمو بدی؟
-عاا..
بلند شد و روبروم نشست
-میخوام یه واقعیتی رو بهت بگم
+بفرمایید؟!
-پروانه ها بعد از ۲۴ ساعت عمر و زندگیشون، تبدیل به انسان میشن! و... تو توی ثانیه های اخر عمرم منو دیدی
به چشماش زل زده بودم.. شوخی میکرد؟ چیزی زده بود؟ یا جدی بود؟ به هرحال.. من باورش میکردم
با مهربونی لبخندی زد و دوباره شروع به حرف زدنش کرد..
-هی... پروانه ها هیچ وقت بال هاشون رو نمیبینن! میتونی بهم بگی بال هام خوشگل بودن یا نه؟
+اوهوم. اونا قشنگ بودن! ولی یه خبر خوب برات دارم... بال های سفید و بی نقصت، الان به صورت و چهره ی زیبایی که داری تبدیل شدن...
حرفی که زدم باعث شد مکث کوتاهی بکنه و چشماش برق بزنه.
-بهم گفته بودن وقتی انسان شدم باید یه زوج برای خودم انتخاب کنم! فکر میکنم الان پیداش کردم:)
روی چمن های باغ نشسته بودم و نقاشی میکشیدم
سرمو اروم بالا اوردم و همون لحظه یه پروانه سفید رو دیدم که داشت کنارم پرواز میکرد
لحظه ای روی زمین نشست و بعد از اولین پلکی که زدم، دیدم یه پسر با لباس های سفید کنارم دراز کشیده و دستش روی صورتشه
با تعجب یکم جابه جا شدم و ازش دور تر شدم
+تو کی ای؟
-آیش... زمانم تموم شد! "حرف زدن با خودش"
منتظر جوابش بودم، ولی مطمعنم حتی اگه جوابمو میداد هم نمیشنیدم... اون خیلی زیبا بود!
اون یه پسر فوقالعاده بود، عادی ولی شگفت انگیز
مثل زیبایی بارون و صداش، مثل طلوع افتاب، مثل لبخند، مثل مهربونی و محبت!
به خودم اومدم و دیدم بهم زل زده
+م.. میشه جوابمو بدی؟
-عاا..
بلند شد و روبروم نشست
-میخوام یه واقعیتی رو بهت بگم
+بفرمایید؟!
-پروانه ها بعد از ۲۴ ساعت عمر و زندگیشون، تبدیل به انسان میشن! و... تو توی ثانیه های اخر عمرم منو دیدی
به چشماش زل زده بودم.. شوخی میکرد؟ چیزی زده بود؟ یا جدی بود؟ به هرحال.. من باورش میکردم
با مهربونی لبخندی زد و دوباره شروع به حرف زدنش کرد..
-هی... پروانه ها هیچ وقت بال هاشون رو نمیبینن! میتونی بهم بگی بال هام خوشگل بودن یا نه؟
+اوهوم. اونا قشنگ بودن! ولی یه خبر خوب برات دارم... بال های سفید و بی نقصت، الان به صورت و چهره ی زیبایی که داری تبدیل شدن...
حرفی که زدم باعث شد مکث کوتاهی بکنه و چشماش برق بزنه.
-بهم گفته بودن وقتی انسان شدم باید یه زوج برای خودم انتخاب کنم! فکر میکنم الان پیداش کردم:)
۱۸.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.