پارت⁶مافیای من
(از زبان ا/ت)
از اتاقش اومدم بیرون که لیا جلومو گرفت
گفت:ا/ت فردا یه مهمونی برگزار میشه که چون تو دوست دختر برادرمی باید تو اون مهمونی باشی پس بسا بریم لباس بخریم
گفتم:چجور مهمونی به چه مناسبتی؟
گفت:حرف نباشه بیا بریم رفتیم یه حالمه لباس خریدیم من که اصلا انتخاب نکردم همش لیا برام انتخاب میکرد رسیدیم خونه از خستگی داشتم میمیردم حس میکردم دیگه پا ندارم لیاگفت:ا/ت بیا بریم یچیزی بخوریم منکه دارم میمیرم رفتیم آشپزخونه نودل درست کردیم خوردیم که تهیونگ اومد گفت: چخبره اینا چین گرفتین بعد لیا گفت: مگه مهمونی رو یادت رفته رفتم برا ا/ت لباس بگیرم ت که به فکرش نیستی براش لباس بگیری مثلا دوست دخترته هااااااا
تهیونگ گفت: عااااا چیزه اصلا یادم نبود خوب کردی رفتین گرفتین
ا/ت گفت:حالا چه مهمونی هس منکه نمیدونم تهیونگ گفت:بهتره ندونی اینو گفت و رفت...
منم با لیا رفتیم تو اتاق لباسارو تست میکردم اونم میگف که کدومو بپوشم.......
از اتاقش اومدم بیرون که لیا جلومو گرفت
گفت:ا/ت فردا یه مهمونی برگزار میشه که چون تو دوست دختر برادرمی باید تو اون مهمونی باشی پس بسا بریم لباس بخریم
گفتم:چجور مهمونی به چه مناسبتی؟
گفت:حرف نباشه بیا بریم رفتیم یه حالمه لباس خریدیم من که اصلا انتخاب نکردم همش لیا برام انتخاب میکرد رسیدیم خونه از خستگی داشتم میمیردم حس میکردم دیگه پا ندارم لیاگفت:ا/ت بیا بریم یچیزی بخوریم منکه دارم میمیرم رفتیم آشپزخونه نودل درست کردیم خوردیم که تهیونگ اومد گفت: چخبره اینا چین گرفتین بعد لیا گفت: مگه مهمونی رو یادت رفته رفتم برا ا/ت لباس بگیرم ت که به فکرش نیستی براش لباس بگیری مثلا دوست دخترته هااااااا
تهیونگ گفت: عااااا چیزه اصلا یادم نبود خوب کردی رفتین گرفتین
ا/ت گفت:حالا چه مهمونی هس منکه نمیدونم تهیونگ گفت:بهتره ندونی اینو گفت و رفت...
منم با لیا رفتیم تو اتاق لباسارو تست میکردم اونم میگف که کدومو بپوشم.......
۵.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.