عشق تو کتابا
پارت۱۸
+تو خوبی الان ؟اون حتی اگه هوس بازم باشه بازم بهتر از تو خداقل ادم زجر نمیده تو چی جز دعوا جز تنبیه و جر دادن چیکار کردی بگو چیکار کردی تو قبول کردی که زنت شم نه خدمتکارت حداقل اگه میخوای خدمتکارت بشم زجرم نده
-برام زجر کشیدن یا نکشیدن تو مهم نیست همین که گفتم حاساساتتو میکشی
+منم برام مهم نیست تو چی میخوای
شونه ای بالا انداختم
+من کوک دوست دارم و به دوست داشتنش ادامه میدم اون مرد زندگی منه و من نمیخوام از دستش بدم میدونی که اااا
جلو دهنمو گرفتم
+یادم رفت تو اینجور چیزا رو نمیفهمی چون احساسی نداری
پوزخندی زدم و خونسرد رفتم سمت حموم رفتم تو حموم و اروم اشک میریختم بعد یک ساعت دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم رو تخت خوابیده بی خیال رو تخت خوابیدن شدم و رو کتاپه دراز کشیدم بعد کلی این طرف اون طرف رفتن خوابم برد و چشمام بستم اروم چشمام باز کردم که دیدم همه جا تاریک تاریکه شب شده؟بلند شدم نشستم که اتفاقات ظهر یادم اومد من رو تخت چیکار میکنم حتما تو خواب بلند شدم اومدم نکنه افتاده باشم تو بغل این ربات نه خدانکنه بلند شدم تخت مرتب کردم و اومدم بیرون از اتاق رفتم پایین شام چیده بودن و اون دوتا کوک و تهیونگ داشتن شام میخوردن اینا چه عادی تشستن کنار هم انگار نه انگار چیزی شده البته به راحتی همیشه نیست کوک اروم تو خودش بود و تهیونگ مثل همیشه خونسرد رفتم جلو که متوجه من شدن کوک تا منو دید بلند شد و صندلی کنارشو برد عقب
@بیا عزیزم بشین
تهیونگ بهم نگاهی کردم و به صندلی کنارش که مخالف جهت کوک بود اشاره کرد
-بیا اینجا بشین
بین دوراهی مونده بودم اگه برم پیش کوک خفه گی در انتظارمه اگه برم پیش تهیونگ کوک میکشم رفتم اخر میز رو به روی تهیونگ نشستم و از هر دوشون فاصله گرفتم
@چرا اینجا نمیشینی
+اینجا راحت ترم میدونی که
سری تکون داد و نشست تهیونگم با یکم عصبانیت نگام کرد و ادامه داد همه سرشون با غذاشون گرم بود که صدای در عمارت که باز و بسته شد اومد بلند شدم که برم که کوک با جدیت
@بشین
نشستم سر جام بعد چند ثانیه سروکله سوجین پیدا شد وقتی منو دید وایستاد و عصبی شد انگار
#این اینجا چیکار میکنه ؟
-سلام
سوجین نفس کلافه ای کشید و حرصی گفت
#سلامممم این اینجا چیکار میکنه؟
-زنمه کجا بشینه
#زنت ؟تو گفتی این خدمتکارته فقط اسمشه که زنته
-الانم همونه نمیتونم که بندازمش بیرون غذا بخوره
#بیرون نمیخواد تو اشپز خونه
این انگار نمیدونه ما اتاقامونم مشترکه چه عجیب
-نمیشه
#چرا نمیشه
-چون من میگم
با دادی که ..
+تو خوبی الان ؟اون حتی اگه هوس بازم باشه بازم بهتر از تو خداقل ادم زجر نمیده تو چی جز دعوا جز تنبیه و جر دادن چیکار کردی بگو چیکار کردی تو قبول کردی که زنت شم نه خدمتکارت حداقل اگه میخوای خدمتکارت بشم زجرم نده
-برام زجر کشیدن یا نکشیدن تو مهم نیست همین که گفتم حاساساتتو میکشی
+منم برام مهم نیست تو چی میخوای
شونه ای بالا انداختم
+من کوک دوست دارم و به دوست داشتنش ادامه میدم اون مرد زندگی منه و من نمیخوام از دستش بدم میدونی که اااا
جلو دهنمو گرفتم
+یادم رفت تو اینجور چیزا رو نمیفهمی چون احساسی نداری
پوزخندی زدم و خونسرد رفتم سمت حموم رفتم تو حموم و اروم اشک میریختم بعد یک ساعت دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم رو تخت خوابیده بی خیال رو تخت خوابیدن شدم و رو کتاپه دراز کشیدم بعد کلی این طرف اون طرف رفتن خوابم برد و چشمام بستم اروم چشمام باز کردم که دیدم همه جا تاریک تاریکه شب شده؟بلند شدم نشستم که اتفاقات ظهر یادم اومد من رو تخت چیکار میکنم حتما تو خواب بلند شدم اومدم نکنه افتاده باشم تو بغل این ربات نه خدانکنه بلند شدم تخت مرتب کردم و اومدم بیرون از اتاق رفتم پایین شام چیده بودن و اون دوتا کوک و تهیونگ داشتن شام میخوردن اینا چه عادی تشستن کنار هم انگار نه انگار چیزی شده البته به راحتی همیشه نیست کوک اروم تو خودش بود و تهیونگ مثل همیشه خونسرد رفتم جلو که متوجه من شدن کوک تا منو دید بلند شد و صندلی کنارشو برد عقب
@بیا عزیزم بشین
تهیونگ بهم نگاهی کردم و به صندلی کنارش که مخالف جهت کوک بود اشاره کرد
-بیا اینجا بشین
بین دوراهی مونده بودم اگه برم پیش کوک خفه گی در انتظارمه اگه برم پیش تهیونگ کوک میکشم رفتم اخر میز رو به روی تهیونگ نشستم و از هر دوشون فاصله گرفتم
@چرا اینجا نمیشینی
+اینجا راحت ترم میدونی که
سری تکون داد و نشست تهیونگم با یکم عصبانیت نگام کرد و ادامه داد همه سرشون با غذاشون گرم بود که صدای در عمارت که باز و بسته شد اومد بلند شدم که برم که کوک با جدیت
@بشین
نشستم سر جام بعد چند ثانیه سروکله سوجین پیدا شد وقتی منو دید وایستاد و عصبی شد انگار
#این اینجا چیکار میکنه ؟
-سلام
سوجین نفس کلافه ای کشید و حرصی گفت
#سلامممم این اینجا چیکار میکنه؟
-زنمه کجا بشینه
#زنت ؟تو گفتی این خدمتکارته فقط اسمشه که زنته
-الانم همونه نمیتونم که بندازمش بیرون غذا بخوره
#بیرون نمیخواد تو اشپز خونه
این انگار نمیدونه ما اتاقامونم مشترکه چه عجیب
-نمیشه
#چرا نمیشه
-چون من میگم
با دادی که ..
۱.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.