𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p22
لبم رو گذاشتم رو لبش که یهو
دست یکی روی سرم بود
ات: یا خدا این چی بود
کوک: ات
ات: بسم الله الرحمن الرحیم (جر😂)
کوک: مگه جن دیدی؟
ات: کوک تو مرده بودی
کوک: خوب پول زیادی دادم که دکترا بیان و بهتون بگن من مردم و منو بیارن اینجا نمیدونم ارزش داشت یا نه
ات: یعنی چی تو نمرده بودی؟ (هنوز گیجه)
کوک: نه بیب
ات: کوکیییییییییییی
کوک: داد نزن روانی
پریدم بغلش
کوک: له شدم اسکل ولم کن
ات: معذرت میخواممممممم*گریه*
تهیونگ: کوک...
کوک: شنیدم چطور نگرانم بودی داش
تهیونگ: عه من نه بابا کی به تو اهمیت میده
کوک: فراموش نکردم هم که ات رو بغل کردی
تهیونگ: کوک داداشم داشتم سکته میکردم این چه کاری بودددد
کوک: عه انگار ارزش داشت
ات: کوک دیگه هیچ وقت اینکار رو نکن
کوک: نمیتونم بهتون قول بدم
ات: کوکککک
کوک: چشم چشم
تهیونگ: دیدی بهت گفتم ات که چه قولی داده
ات: یاااا تهیونگکگگ
کوک: من چه قولی دادم؟
تهیونگ: اینکه منو عمو کنی
کوک: اینو که مطمئن باش
ات: ولی واقعا بیهوش شدی یا نقش بازی بود؟
کوک: بیهوش رو واقعی بود عمل هم واقعی بود ولی مردن واقعی نبود
ات: چرا بیهوش شدی؟
کوک: تقصیر او جسیکا و الکس روانیه
ات: میدونستم
کوک: ات دارم له میشم ولم کن
ات: نوموخوام
کوک: عه اصلا غلط کردم
تهیونگ: تقصیر خودته داداشم
تهیونگ: حالا کِی مرخص میشی؟
کوک: همین الان
ات: پس پاشو بریم
کوک: باشه ولی هنوز نمیتونم راه برم
تهیونگ: چرا
کوک: چون از بس جلو خودمو گرفتم نخندم 😂
ات: عههههه
هر سه نفر مون رفتیم سوار ماشین شدیم
کوک: ته امشب رو خونه من بخواب
تهیونگ: باشه
کوک: ولی دستت به ات نخوره
تهیونگ: یجوری میگی انگار من قاتلم
کوک: مگه نیستی؟
تهیونگ: کوکککک
ات: یکم ساکت شید آدم آرامش میخواد
تهیونگ: آرامش برای چی؟
کوک: تا اتفاقات رو هضم کنه:)
ات: خوب آدم هنگ میکنه
رسیدیم خونه
کوک: خیلی خوابم میاد
ات: منم
تهیونگ: کوک من کجا بخوابم
کوک: اون اتاق روبروی اتاق ما
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت خوابید منم رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بردارم بخورم یه کاپ کیک برداشتم داشتم میخوردم که کوک اومد
ات: چرا..مثل روح...همه جا هستی (داره کیک میخوره)
منو بلند کرد گذاشت رو کابینت گوشه لبمو لیس زد
ات: چیکار میکنه
کوک: خامه گوشه لبت بود خواستم اسراف نشه
ات: کوک من خیلی ترسیدم
کوک: ولی من....
نزاشتم حرفش رو کامل بزنه و لبمو آروم گذاشتم رو لبش کمرمو گرفت و به لبه کابینت نزدیک کرد یهو بغلم کرد بردم تو اتاق
ات: داشتم کیک میخوردم گشنم بود
کوک: نمیخوام عشقم چاق بشه
ات: یعنی اگه چاق بشم دیگه دوستم نداری؟
کوک: تو همه جوره خوشگلی
ات: زبون نریز بگیر بخواب
کوک: باشه عشقم
خواستیم بخوابیم که گوشی کوک زنگ خورد
ات: کیه؟
کوک: مامانم
ات: خوب بردار شاید کارت داره
کوک: الو
م.ج: وایییی پسرم دلم برات تنگ شده بود
کوک: منم
م.ج: راستی فردا قراره بیایم خونت
کوک: باشه
م.ج: خوب عزیزم شبت بخیر
کوک: شب توهم بخیر
*قطع کردن*
ات: چی گفت؟
کوک: فردا میاین اینجا
ات: پس من میرم خونه
کوک: نخیر همینجا میمونی
ات: باشه شب بخیر
کوک: شب توهم بخیر
*در بغل هم خوابیدن*
دست یکی روی سرم بود
ات: یا خدا این چی بود
کوک: ات
ات: بسم الله الرحمن الرحیم (جر😂)
کوک: مگه جن دیدی؟
ات: کوک تو مرده بودی
کوک: خوب پول زیادی دادم که دکترا بیان و بهتون بگن من مردم و منو بیارن اینجا نمیدونم ارزش داشت یا نه
ات: یعنی چی تو نمرده بودی؟ (هنوز گیجه)
کوک: نه بیب
ات: کوکیییییییییییی
کوک: داد نزن روانی
پریدم بغلش
کوک: له شدم اسکل ولم کن
ات: معذرت میخواممممممم*گریه*
تهیونگ: کوک...
کوک: شنیدم چطور نگرانم بودی داش
تهیونگ: عه من نه بابا کی به تو اهمیت میده
کوک: فراموش نکردم هم که ات رو بغل کردی
تهیونگ: کوک داداشم داشتم سکته میکردم این چه کاری بودددد
کوک: عه انگار ارزش داشت
ات: کوک دیگه هیچ وقت اینکار رو نکن
کوک: نمیتونم بهتون قول بدم
ات: کوکککک
کوک: چشم چشم
تهیونگ: دیدی بهت گفتم ات که چه قولی داده
ات: یاااا تهیونگکگگ
کوک: من چه قولی دادم؟
تهیونگ: اینکه منو عمو کنی
کوک: اینو که مطمئن باش
ات: ولی واقعا بیهوش شدی یا نقش بازی بود؟
کوک: بیهوش رو واقعی بود عمل هم واقعی بود ولی مردن واقعی نبود
ات: چرا بیهوش شدی؟
کوک: تقصیر او جسیکا و الکس روانیه
ات: میدونستم
کوک: ات دارم له میشم ولم کن
ات: نوموخوام
کوک: عه اصلا غلط کردم
تهیونگ: تقصیر خودته داداشم
تهیونگ: حالا کِی مرخص میشی؟
کوک: همین الان
ات: پس پاشو بریم
کوک: باشه ولی هنوز نمیتونم راه برم
تهیونگ: چرا
کوک: چون از بس جلو خودمو گرفتم نخندم 😂
ات: عههههه
هر سه نفر مون رفتیم سوار ماشین شدیم
کوک: ته امشب رو خونه من بخواب
تهیونگ: باشه
کوک: ولی دستت به ات نخوره
تهیونگ: یجوری میگی انگار من قاتلم
کوک: مگه نیستی؟
تهیونگ: کوکککک
ات: یکم ساکت شید آدم آرامش میخواد
تهیونگ: آرامش برای چی؟
کوک: تا اتفاقات رو هضم کنه:)
ات: خوب آدم هنگ میکنه
رسیدیم خونه
کوک: خیلی خوابم میاد
ات: منم
تهیونگ: کوک من کجا بخوابم
کوک: اون اتاق روبروی اتاق ما
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت خوابید منم رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بردارم بخورم یه کاپ کیک برداشتم داشتم میخوردم که کوک اومد
ات: چرا..مثل روح...همه جا هستی (داره کیک میخوره)
منو بلند کرد گذاشت رو کابینت گوشه لبمو لیس زد
ات: چیکار میکنه
کوک: خامه گوشه لبت بود خواستم اسراف نشه
ات: کوک من خیلی ترسیدم
کوک: ولی من....
نزاشتم حرفش رو کامل بزنه و لبمو آروم گذاشتم رو لبش کمرمو گرفت و به لبه کابینت نزدیک کرد یهو بغلم کرد بردم تو اتاق
ات: داشتم کیک میخوردم گشنم بود
کوک: نمیخوام عشقم چاق بشه
ات: یعنی اگه چاق بشم دیگه دوستم نداری؟
کوک: تو همه جوره خوشگلی
ات: زبون نریز بگیر بخواب
کوک: باشه عشقم
خواستیم بخوابیم که گوشی کوک زنگ خورد
ات: کیه؟
کوک: مامانم
ات: خوب بردار شاید کارت داره
کوک: الو
م.ج: وایییی پسرم دلم برات تنگ شده بود
کوک: منم
م.ج: راستی فردا قراره بیایم خونت
کوک: باشه
م.ج: خوب عزیزم شبت بخیر
کوک: شب توهم بخیر
*قطع کردن*
ات: چی گفت؟
کوک: فردا میاین اینجا
ات: پس من میرم خونه
کوک: نخیر همینجا میمونی
ات: باشه شب بخیر
کوک: شب توهم بخیر
*در بغل هم خوابیدن*
۲۵.۰k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.