فیک 《 bad boy 》
فیک 《 bad boy 》
Chapter《2》P《2》
کوک:
بعد از رسیدن به اونجا ماشینمو پارک کردم دست بورا رو گرفتم و وارد بار شدیم
بوی الکل و سیگار همه جا پیچیده بود
من و بورا رفتیم روی یکی از صندلی ها نشستیم
شروع به خوردن شدیم
بعد از چند مین یه مردی رفت اون بالا و شروع به سخرانی کرد
مرده : خب از همتون ممنونم که اومدین..........میخاستم بگم ما الان ۱۰ تا باند داریم باید به گروه های دو نفره تقسیم بشین من شانسی دوتا کاغذ رو بر میدارم ...... بعد از تموم شدن باید باید فردا شب قرار داد رو باهم ببندید
بعد از سخرانی منتظر بودم ببینم کی همکارم میشه
کارمون اونجا تموم شد پاشدیم رفتیم خونه
(ویو فردا شب (حوصله ندارم دیگههههه :/)
کوک :
مثل همیشه کت و شلوارمو پوشیدم و عطرمو زدم رفتم طبقه پایین بورا هم اماده بود
سوار ماشین شدیم رفتیم به جاییی که گفته بودن
روی یکی از صندلی ها نشسته بودم که یک مرد اومد جلوم نشست
بهش میخورد بادیگارد باشه
بادیگارد : اینم قرار داد
کوک: رئیستون کجاست؟
بادیگارد: اون نمیتونه بیاد
کوک : فک کنم بدونی که باید ببینمش
بادیگارد : ولی اون راضی نیست...... اینم از قرار داد لطفا امضاش کنین
کوک: هرچی تو بخوای
* کوک قرارداد رو امضا کرد و بادیگارد پاشد رفت
کوک هم پاشد که بره
از فردا کارش شروع میشد
کل شبو داشت فکر میکرد که مگه اون کیه که نمیخواد چهرشو نشون بده؟
(ویو فردا صبح )
پاشدم کارامو کردم بورا داشت صبحونه درست میکرد .... کت و شلوارمو پوشیدم بدون اینکه چیزی بخورم رفتم شرکت
منتظر همکارم بودم که دوباره بادیگاردش اومد
کوک: رئیست نمیخاد خودشو نشون بده؟
بادیگارد : فعلا نه
کوک: اوک....... بیا بریم بالا تا یه نگاهی به پرونده ها بندازیم
بادیگارد : چشم
* کوک پرونده رو نشون بادیگارده داد...... اونا دنبال یه دختر میگشتن.............
بادیگارد : خب تا الان کجا ها رو گشتین؟
کوک : میتونم بگم کل جهانو....... ولی هیچی در موردش نمیدونم ..... حتی چهرش رو هم ندیدم ولی باید بیشتر دنبال بگردم.............. این دختر ۵۰ درصد مالیات شرکت بابامو دزدیده....... باید پیداش کنم
بادیگارد : من کمکتون میکنم نظرتون چیه که اول.......
*بادیگارد میخاست حرف بزنه که به گوشی کوک پیامک اومد
...............
خمارییییییی
شرط نمیزارم چون نمیدونم کی میتونم بنویسم
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
Chapter《2》P《2》
کوک:
بعد از رسیدن به اونجا ماشینمو پارک کردم دست بورا رو گرفتم و وارد بار شدیم
بوی الکل و سیگار همه جا پیچیده بود
من و بورا رفتیم روی یکی از صندلی ها نشستیم
شروع به خوردن شدیم
بعد از چند مین یه مردی رفت اون بالا و شروع به سخرانی کرد
مرده : خب از همتون ممنونم که اومدین..........میخاستم بگم ما الان ۱۰ تا باند داریم باید به گروه های دو نفره تقسیم بشین من شانسی دوتا کاغذ رو بر میدارم ...... بعد از تموم شدن باید باید فردا شب قرار داد رو باهم ببندید
بعد از سخرانی منتظر بودم ببینم کی همکارم میشه
کارمون اونجا تموم شد پاشدیم رفتیم خونه
(ویو فردا شب (حوصله ندارم دیگههههه :/)
کوک :
مثل همیشه کت و شلوارمو پوشیدم و عطرمو زدم رفتم طبقه پایین بورا هم اماده بود
سوار ماشین شدیم رفتیم به جاییی که گفته بودن
روی یکی از صندلی ها نشسته بودم که یک مرد اومد جلوم نشست
بهش میخورد بادیگارد باشه
بادیگارد : اینم قرار داد
کوک: رئیستون کجاست؟
بادیگارد: اون نمیتونه بیاد
کوک : فک کنم بدونی که باید ببینمش
بادیگارد : ولی اون راضی نیست...... اینم از قرار داد لطفا امضاش کنین
کوک: هرچی تو بخوای
* کوک قرارداد رو امضا کرد و بادیگارد پاشد رفت
کوک هم پاشد که بره
از فردا کارش شروع میشد
کل شبو داشت فکر میکرد که مگه اون کیه که نمیخواد چهرشو نشون بده؟
(ویو فردا صبح )
پاشدم کارامو کردم بورا داشت صبحونه درست میکرد .... کت و شلوارمو پوشیدم بدون اینکه چیزی بخورم رفتم شرکت
منتظر همکارم بودم که دوباره بادیگاردش اومد
کوک: رئیست نمیخاد خودشو نشون بده؟
بادیگارد : فعلا نه
کوک: اوک....... بیا بریم بالا تا یه نگاهی به پرونده ها بندازیم
بادیگارد : چشم
* کوک پرونده رو نشون بادیگارده داد...... اونا دنبال یه دختر میگشتن.............
بادیگارد : خب تا الان کجا ها رو گشتین؟
کوک : میتونم بگم کل جهانو....... ولی هیچی در موردش نمیدونم ..... حتی چهرش رو هم ندیدم ولی باید بیشتر دنبال بگردم.............. این دختر ۵۰ درصد مالیات شرکت بابامو دزدیده....... باید پیداش کنم
بادیگارد : من کمکتون میکنم نظرتون چیه که اول.......
*بادیگارد میخاست حرف بزنه که به گوشی کوک پیامک اومد
...............
خمارییییییی
شرط نمیزارم چون نمیدونم کی میتونم بنویسم
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
۳۵.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.