پسران هدفمند🥰
پارت سوم .
از زبان تهیونگ:
خوب جیمین بهم گفت ک دلش میخواد من استادش باشم اول باورم نشد ولی بعد دیدم عه چرا قبول نکنم استادش شم این یک فرصت خوب برای منه میتونم جیمینو به عنوان بهترین دوستم انتخاب کنم مدتها منتظر یک دوست خوش صدا و خوش تیپ مثل جیمینم الان ک اومده ناامیدش نمیکنم.
+هی ته ته.
با تعجب برگشتم سمت جیمین گفتم :چی گفتی؟
جیمین:چیه نمیتونم بهت بگم ته ته؟
شانه هامو انداختم بالا و گفتم: نه مشگلی نیست فقط اولین باره یکی بهم میگه ته ته.
ج با غرور شانه هاشو انداخت بالا و گفت: به به پس من اولین نفرم ک بهت میگم ته ته باعث افتخارمه.
با خنده دیوانه یی زمزمه کردم...ماشین حرکت کرد تا به خانه ی مشترکمون رسیدیم..
رو به جیمین کردم و گفتم: ببین خانه سه تا اتاق داره یک اتاق اضافه م داریم تو میتونی تو اتاق من و پیش من بخوابی.
جی با خنده نگاه کردم و داد زد:وای خدا باورم نمیشه انگار همین دیروز بود دلم میخواست از نزدیک ببینمت و الان قراره تو اتاقت و پیشت بخوابمم ذوق مرگ.
با خنده نگاه حرکات جیمین کردم و آهسته زدم روی شانه ش گفتم:خیلی خوب بسه سکته نکن بچه اتفاق خاصی ک نیافتاده فقط قراره هم اتاق شیم و در ضمن تو هم قراره مشهور شی پس با من مثل آدم فضاییا رفتار نکن.
جیمین سری تکان داد کلیدو از جیبم درآوردم و در اتاقمو باز کردم رفتم کنار تا جیمین وارد شه جیمین وارد شد در اتاقو بستم جیمین با حیرت نگاه اتاق کرد و گفت:واو پسر باورم نمیشه اتاقت اینجوری باشه..حتی از تصورات منم قشنگتره.
با خنده گفتم:پس علاوه بر خودم اتاقم تصور کردی.
جیمین خجالت کشید و دستی روی گردنش کشید.
ادامه دادم:خیلی خوب بسه دیگه نگاه مدالهام کن.
جیمین با حیرت نگاه مدالهام کرد و با جیغ پرید بغلم و گفت:بهت افتخار میکنم استاد.
منم محکم بغلش گرفتم و گفتم:منم همینطور جیم.
جیمین با تعجب از بغلم جدا شد و گفت: تو به من گفتی جیم.
با غرور گفتم:آره مثل خودت ک بهم ته ته گفتی.
جیمین:اشکالی نداره منم مشگلی ندارم استاد.
جیم:واو پس رنگ اتاقت بنفشه.
کنار جیمین ایستادم و گفتم:آره به خاطر عشق به آرمیها و اینکه رنگ بنفش آخرین رنگ رنگین کمان و به معنی اتحاده.
جیمین با خوشحالی نگاهم کرد و گفت: چه عالی پسر مثل اینکه کلی چیز هست که باید ازت یاد بگیرم.
با خنده دستی روی سر جیم کشیدم و گفتم:آخی کیوت خودم آموزشت میدم نگران نباش.
یهو یادم اومد ک جیمین دانش آموزه برگشتم سمتش گفتم:پس مدرست چی میشه جیم؟
جیمین گفت:از درس خواندن متنفرم.
با حیرت گفتم:ببین جیم نمیشه تو باید درسهاتو تمام کنی.
ج: من نمیخوام برم مدرسه لطفا بذار اینجا پیشت بمونم.
دلم نیامد دل پسر به این بااستعدادی و مهربانیو بشکنم پس گفتم :قبوله تو پیش من میمونی.
جیمین با خوشحالی جیغی کشید.
از زبان تهیونگ:
خوب جیمین بهم گفت ک دلش میخواد من استادش باشم اول باورم نشد ولی بعد دیدم عه چرا قبول نکنم استادش شم این یک فرصت خوب برای منه میتونم جیمینو به عنوان بهترین دوستم انتخاب کنم مدتها منتظر یک دوست خوش صدا و خوش تیپ مثل جیمینم الان ک اومده ناامیدش نمیکنم.
+هی ته ته.
با تعجب برگشتم سمت جیمین گفتم :چی گفتی؟
جیمین:چیه نمیتونم بهت بگم ته ته؟
شانه هامو انداختم بالا و گفتم: نه مشگلی نیست فقط اولین باره یکی بهم میگه ته ته.
ج با غرور شانه هاشو انداخت بالا و گفت: به به پس من اولین نفرم ک بهت میگم ته ته باعث افتخارمه.
با خنده دیوانه یی زمزمه کردم...ماشین حرکت کرد تا به خانه ی مشترکمون رسیدیم..
رو به جیمین کردم و گفتم: ببین خانه سه تا اتاق داره یک اتاق اضافه م داریم تو میتونی تو اتاق من و پیش من بخوابی.
جی با خنده نگاه کردم و داد زد:وای خدا باورم نمیشه انگار همین دیروز بود دلم میخواست از نزدیک ببینمت و الان قراره تو اتاقت و پیشت بخوابمم ذوق مرگ.
با خنده نگاه حرکات جیمین کردم و آهسته زدم روی شانه ش گفتم:خیلی خوب بسه سکته نکن بچه اتفاق خاصی ک نیافتاده فقط قراره هم اتاق شیم و در ضمن تو هم قراره مشهور شی پس با من مثل آدم فضاییا رفتار نکن.
جیمین سری تکان داد کلیدو از جیبم درآوردم و در اتاقمو باز کردم رفتم کنار تا جیمین وارد شه جیمین وارد شد در اتاقو بستم جیمین با حیرت نگاه اتاق کرد و گفت:واو پسر باورم نمیشه اتاقت اینجوری باشه..حتی از تصورات منم قشنگتره.
با خنده گفتم:پس علاوه بر خودم اتاقم تصور کردی.
جیمین خجالت کشید و دستی روی گردنش کشید.
ادامه دادم:خیلی خوب بسه دیگه نگاه مدالهام کن.
جیمین با حیرت نگاه مدالهام کرد و با جیغ پرید بغلم و گفت:بهت افتخار میکنم استاد.
منم محکم بغلش گرفتم و گفتم:منم همینطور جیم.
جیمین با تعجب از بغلم جدا شد و گفت: تو به من گفتی جیم.
با غرور گفتم:آره مثل خودت ک بهم ته ته گفتی.
جیمین:اشکالی نداره منم مشگلی ندارم استاد.
جیم:واو پس رنگ اتاقت بنفشه.
کنار جیمین ایستادم و گفتم:آره به خاطر عشق به آرمیها و اینکه رنگ بنفش آخرین رنگ رنگین کمان و به معنی اتحاده.
جیمین با خوشحالی نگاهم کرد و گفت: چه عالی پسر مثل اینکه کلی چیز هست که باید ازت یاد بگیرم.
با خنده دستی روی سر جیم کشیدم و گفتم:آخی کیوت خودم آموزشت میدم نگران نباش.
یهو یادم اومد ک جیمین دانش آموزه برگشتم سمتش گفتم:پس مدرست چی میشه جیم؟
جیمین گفت:از درس خواندن متنفرم.
با حیرت گفتم:ببین جیم نمیشه تو باید درسهاتو تمام کنی.
ج: من نمیخوام برم مدرسه لطفا بذار اینجا پیشت بمونم.
دلم نیامد دل پسر به این بااستعدادی و مهربانیو بشکنم پس گفتم :قبوله تو پیش من میمونی.
جیمین با خوشحالی جیغی کشید.
۲.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.