غریبه ای آشنا"P13"
تعجبم کم کم تبدیل شد به بغض!
به زور خودمو تو تخت جابه جا کردم
تهری:فلیکس! تو منو یادت میاد مگه نع؟
فلیکس درو بست و خیلی ریلکس امد تو دستمو محکم گرفت و خواست سرمو دربیاره که دستمو محکم کشیدم
تهری:برو...نمیخوام این فلیکسو ببینم!
فلیکس:امدم بدزدمت نیومدم منو ببینی!
تهری:نمیام برو تا داد نزدم!
فلیکس:به هیجام نیست داد بزن
امد جلو که با حرکتم ایستاد
تفنگو از زیر بالش درآورده و به سمتش گرفتم
تهری:برو بیرون!
فلیکس:وقتی قرار نیست منو بزنی چرا بترسم؟
دوباره امد جلو که با جاری شدن اشکام مکث کرد
تهری:راست میگی...هق...من نمیتونم بزنمت!
چون...عاشقتم
تفنگو آوردم پایین و سرمو از دستم کندم
خواستم پاشم که درد فجیح زخمم باعث شد آخی بگم...
فلیکس:داری چیکار میکنی؟
تهری:مگه نگفتی امدی منو بدزدی دارم کارتو آسون میکنم!
به زور از تخت امدم پایین که دوباره دردم گرفت اینبار کم مونده بود بیوفتم که فلیکس زود از کمرم گرفت!
تو بغلش به چشاش خیره شدم که اونم به من خیره شد
دوباره بغضم گرفت و زود هلش دادم اونور و شروع کردم با صدای بلند به گریه کردن!
هیچچ ری اکشنی نمیداد و این بدتر دیونم میکرد!
اشکامو از چشام پاکیدم و خودمو کنترل کردم
تهری:راه بیوفت از پشتت میام
فلیکس:با این وضغ؟
تهری:به تو ربطی نداره
فلیکس از عصبانیت امد جلو و منو تو یه حالت براید استایل بغلش گرفت
تهری:بذار...
فلیکس:هیسس چیزی نگو
در اتاقو باز کرد و ازش خارج شد تو راهرو داشت راه میرفت که از فرصت استفاده کردمو سرمو فرو بردم سینش!
خدای من هنوز اون بوی فلیکس قبلی رو داره
تپش قلبش هنوزم محکم میزنه ولی بازم منو یادش نیست!
به زور خودمو تو تخت جابه جا کردم
تهری:فلیکس! تو منو یادت میاد مگه نع؟
فلیکس درو بست و خیلی ریلکس امد تو دستمو محکم گرفت و خواست سرمو دربیاره که دستمو محکم کشیدم
تهری:برو...نمیخوام این فلیکسو ببینم!
فلیکس:امدم بدزدمت نیومدم منو ببینی!
تهری:نمیام برو تا داد نزدم!
فلیکس:به هیجام نیست داد بزن
امد جلو که با حرکتم ایستاد
تفنگو از زیر بالش درآورده و به سمتش گرفتم
تهری:برو بیرون!
فلیکس:وقتی قرار نیست منو بزنی چرا بترسم؟
دوباره امد جلو که با جاری شدن اشکام مکث کرد
تهری:راست میگی...هق...من نمیتونم بزنمت!
چون...عاشقتم
تفنگو آوردم پایین و سرمو از دستم کندم
خواستم پاشم که درد فجیح زخمم باعث شد آخی بگم...
فلیکس:داری چیکار میکنی؟
تهری:مگه نگفتی امدی منو بدزدی دارم کارتو آسون میکنم!
به زور از تخت امدم پایین که دوباره دردم گرفت اینبار کم مونده بود بیوفتم که فلیکس زود از کمرم گرفت!
تو بغلش به چشاش خیره شدم که اونم به من خیره شد
دوباره بغضم گرفت و زود هلش دادم اونور و شروع کردم با صدای بلند به گریه کردن!
هیچچ ری اکشنی نمیداد و این بدتر دیونم میکرد!
اشکامو از چشام پاکیدم و خودمو کنترل کردم
تهری:راه بیوفت از پشتت میام
فلیکس:با این وضغ؟
تهری:به تو ربطی نداره
فلیکس از عصبانیت امد جلو و منو تو یه حالت براید استایل بغلش گرفت
تهری:بذار...
فلیکس:هیسس چیزی نگو
در اتاقو باز کرد و ازش خارج شد تو راهرو داشت راه میرفت که از فرصت استفاده کردمو سرمو فرو بردم سینش!
خدای من هنوز اون بوی فلیکس قبلی رو داره
تپش قلبش هنوزم محکم میزنه ولی بازم منو یادش نیست!
۸.۷k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.