رمان مافیاهای جذاب من ✸
رمان مافیاهای جذاب من ✸
# پارت ۳
وقتی ساعت رو دیدم تعجب کردم ود یعنی من ۳ ساعت تو جلسه بودم؟! خیلی زود گذشت ولی به هر حال سوار ماشین شدم و به سمت یه کافه حرکت کردم .....
......
☆ پرش زمانی رسیدن به کافه
ویو ا.ت : رسیدم به یه کافه وارد کافه شدم و یه رو یه صندلی با یه میز کلاسیک که کنار پنجره بود نشستم یه پسر خیلی جذاب نزدیک میزی که من بودم نشسته بود و داشت با گوشیش ور میرفت بیخیال شدم ...و بعد دو دیقه گارسون اومد
گارسون: سلام خانم خوش اومدین چی میل دارین؟؟
ا.ت: سلام خب من یه کیک شکلاتی با یه شیر کاکائوی داغ میخوام
گارسون : بله الان براتون میارم
ا.ت : صبر کنید یه سوال ؟؟
گارسون : بفارمین
ا.ت : میگم اسمش اون پسره رو میدونین؟
گارسون : اها اونو میگین ( نشون میده) ایشون آقای جیمین هستن ... پارک جیمین میبخشید میشناسیشون ؟؟
ا.ت : اممم نه راستش آشنا به نظر میومد به خاطر همین پرسیدم
گارسون : بسیار خب
ویو ا.ت : بعد ۵ دیقه گارسون سفارشام رو آورد بعدش اون پسره جیمین گارسون رو صدا زد و یه چیزی بهش گفت نفهمیدم ولی جالب بود ... که پسره یه دفعه بلند شد و اومد کنارم نشست یا خدا ! این پسره زیادی جذاب بود دلم غش کرد واسش 🥺
( نویسنده : مگه میشه دل آدم غش نکنه فکر کن واقعی بود 🥺)
که بهم گفت ....
جیمین : ببینم میتونم اسم بانو رو بفهمم ؟؟
ا.ت : خب ... خب م..من ا.ت هستم لی ا.ت
جیمین : ببینم چرا لکنت گرفتی ( باپوزخند )
ا.ت : چی ؟ هیچی !
جیمین : ( صور.ت.ش رو ن.زد.یک صورت ا.ت کرد) مطمعنی ؟؟
ا.ت : آ..آره ( دروغغغغغغغغغغغغغغغغغ😳)
جیمین : باش هر جور راحتی ... وایسا من خودمو معرفی نکردم خب من .....
ا.ت : ( حرفش رو قطع کرد ) میدونم شما جیمین هستین .. پارک جیمین ... راستش از گارسون پرسیدم 😅
جیمین : شمارتو میدی ؟
ا.ت : چی ؟ شمارم.... ؟ راستش ...
جیمین : راحت باش نمیخوای نده
ویو ا.ت : از پسره خوشم اومد ولی اگه شمارم رو بدم که لو میرم ولی دادم
ا.ت: باش میدم
جیمین : عالیییی خب بگو یاداشت کنم ...
ا.ت : خب بنویس .....
ویو جیمین : تو کافه بودم که چشمم به یه دختر افتاد سعی کردم جلو خودمو بگیرم تا نرم پیشش ولی اون از فرشتهها هم خوشگل تر بود پس رفتم پیشش و خب به عبارتی مخشو زدم 😏 حیح🤫
او خودمو معرفی نکردم من جیمین هستم پارک جیمین،، یه م.اف.یای رطبه اول و یه پسر مخزن😁😅
ویو ا.ت : شمارم رو دادم بهش وایییی قلبم غش کرد چرا اینقد جذاب آخه ؟؟تو این فکرا بودم که گفت .......
# پارت ۳
وقتی ساعت رو دیدم تعجب کردم ود یعنی من ۳ ساعت تو جلسه بودم؟! خیلی زود گذشت ولی به هر حال سوار ماشین شدم و به سمت یه کافه حرکت کردم .....
......
☆ پرش زمانی رسیدن به کافه
ویو ا.ت : رسیدم به یه کافه وارد کافه شدم و یه رو یه صندلی با یه میز کلاسیک که کنار پنجره بود نشستم یه پسر خیلی جذاب نزدیک میزی که من بودم نشسته بود و داشت با گوشیش ور میرفت بیخیال شدم ...و بعد دو دیقه گارسون اومد
گارسون: سلام خانم خوش اومدین چی میل دارین؟؟
ا.ت: سلام خب من یه کیک شکلاتی با یه شیر کاکائوی داغ میخوام
گارسون : بله الان براتون میارم
ا.ت : صبر کنید یه سوال ؟؟
گارسون : بفارمین
ا.ت : میگم اسمش اون پسره رو میدونین؟
گارسون : اها اونو میگین ( نشون میده) ایشون آقای جیمین هستن ... پارک جیمین میبخشید میشناسیشون ؟؟
ا.ت : اممم نه راستش آشنا به نظر میومد به خاطر همین پرسیدم
گارسون : بسیار خب
ویو ا.ت : بعد ۵ دیقه گارسون سفارشام رو آورد بعدش اون پسره جیمین گارسون رو صدا زد و یه چیزی بهش گفت نفهمیدم ولی جالب بود ... که پسره یه دفعه بلند شد و اومد کنارم نشست یا خدا ! این پسره زیادی جذاب بود دلم غش کرد واسش 🥺
( نویسنده : مگه میشه دل آدم غش نکنه فکر کن واقعی بود 🥺)
که بهم گفت ....
جیمین : ببینم میتونم اسم بانو رو بفهمم ؟؟
ا.ت : خب ... خب م..من ا.ت هستم لی ا.ت
جیمین : ببینم چرا لکنت گرفتی ( باپوزخند )
ا.ت : چی ؟ هیچی !
جیمین : ( صور.ت.ش رو ن.زد.یک صورت ا.ت کرد) مطمعنی ؟؟
ا.ت : آ..آره ( دروغغغغغغغغغغغغغغغغغ😳)
جیمین : باش هر جور راحتی ... وایسا من خودمو معرفی نکردم خب من .....
ا.ت : ( حرفش رو قطع کرد ) میدونم شما جیمین هستین .. پارک جیمین ... راستش از گارسون پرسیدم 😅
جیمین : شمارتو میدی ؟
ا.ت : چی ؟ شمارم.... ؟ راستش ...
جیمین : راحت باش نمیخوای نده
ویو ا.ت : از پسره خوشم اومد ولی اگه شمارم رو بدم که لو میرم ولی دادم
ا.ت: باش میدم
جیمین : عالیییی خب بگو یاداشت کنم ...
ا.ت : خب بنویس .....
ویو جیمین : تو کافه بودم که چشمم به یه دختر افتاد سعی کردم جلو خودمو بگیرم تا نرم پیشش ولی اون از فرشتهها هم خوشگل تر بود پس رفتم پیشش و خب به عبارتی مخشو زدم 😏 حیح🤫
او خودمو معرفی نکردم من جیمین هستم پارک جیمین،، یه م.اف.یای رطبه اول و یه پسر مخزن😁😅
ویو ا.ت : شمارم رو دادم بهش وایییی قلبم غش کرد چرا اینقد جذاب آخه ؟؟تو این فکرا بودم که گفت .......
۸.۸k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.