𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁴
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁴
خیلی مطمئن جلوش وایستادم و رودرو بهش گفتم:
ها چیه چی میگی؟
با یه رفتار سرد منو زد کنار و از تو کمد حولش رو برداشت و رفت به سمت حموم.
وای آخه چرا من این همه خنگم خودمو جلوش ضایع کردم...
لباسا رو برداشتم و رفتم تا بپوشمش لباسای خیلی کیوتی بودن زنه راست میگفت سلیقش خیلی خوبه.
لباسا رو پوشیدم و رفتم روی تختش لم دادم و به فکر فرو رفتم که با در زدن از افکارم بیرون اومدم.
ات: بیا تو
---: غذاتون رو اوردم.... آقا نیستن؟
این آقا آقا گفتناش بود که رومخم راه میرفت اما من اون آدم صبور و مهربون بودم الان چرا رفتارم اینجوری شده؟
ات: نه....ممنون میتونین برین.
به غذا خیره شدم داشتم وسوسه امتحان کردنش میشدم ولی نه نکنه توش سم ریخته که بیهوشم کنه؟
بازم با صدای باز شدن در حموم به خودم اومدم. دستشو دراز کرد و حوله رو از رو میز برداشت بهش خیره شده بودم که اومد بیرون حوله رو دورش پیچیده بود اما از کمر به بالا لخت.
موهای خیسش خیلی کیوتش کرده بود اما چیزی که هاتش کره بود سیک.س پکاش بود همینطور مات و مبهوت بهشون نگاه میکردم که...
کوک: ها چیه به چی نگاه میکنی؟
ات:---
کوک: الو با توام.
ات: ها... با منی؟
کوک: مگه غیر از تو تو این اتاق کس دیگه ای هم هست؟
ات: نه خو.... چیزی میخواستی بهم بگی؟
کوک:*به سینی غذا نگاه کرد*چرا غذاتو نخوردی؟ از غذاهای روی میز تالارم هیچی نخورده بودی برای همین گفتم یه غذای جدا برات بیارن.
ات: خب من گرسنه نیستم.
کوک: نکنه فکر میکنی تو غذاها سم ریختم؟
(خیلی باهوش بود چطور فهمید؟)
ات: نه اینطور نیست
کوک: پس بخورش
ات: چرا خودت نمیخوری؟
اومد نزدیک و کنارم رو تخت نشت و یکی از کاسه های نودل رو برداشت بهش نگاه کرد و بعد نگاهشو قفل من کرد، چاپستیک رو برداشت یکمیش رو خورد.
ات: واقعا خوردیش؟
کوک:.... آر... آره*دهن پر*
خیلی مطمئن جلوش وایستادم و رودرو بهش گفتم:
ها چیه چی میگی؟
با یه رفتار سرد منو زد کنار و از تو کمد حولش رو برداشت و رفت به سمت حموم.
وای آخه چرا من این همه خنگم خودمو جلوش ضایع کردم...
لباسا رو برداشتم و رفتم تا بپوشمش لباسای خیلی کیوتی بودن زنه راست میگفت سلیقش خیلی خوبه.
لباسا رو پوشیدم و رفتم روی تختش لم دادم و به فکر فرو رفتم که با در زدن از افکارم بیرون اومدم.
ات: بیا تو
---: غذاتون رو اوردم.... آقا نیستن؟
این آقا آقا گفتناش بود که رومخم راه میرفت اما من اون آدم صبور و مهربون بودم الان چرا رفتارم اینجوری شده؟
ات: نه....ممنون میتونین برین.
به غذا خیره شدم داشتم وسوسه امتحان کردنش میشدم ولی نه نکنه توش سم ریخته که بیهوشم کنه؟
بازم با صدای باز شدن در حموم به خودم اومدم. دستشو دراز کرد و حوله رو از رو میز برداشت بهش خیره شده بودم که اومد بیرون حوله رو دورش پیچیده بود اما از کمر به بالا لخت.
موهای خیسش خیلی کیوتش کرده بود اما چیزی که هاتش کره بود سیک.س پکاش بود همینطور مات و مبهوت بهشون نگاه میکردم که...
کوک: ها چیه به چی نگاه میکنی؟
ات:---
کوک: الو با توام.
ات: ها... با منی؟
کوک: مگه غیر از تو تو این اتاق کس دیگه ای هم هست؟
ات: نه خو.... چیزی میخواستی بهم بگی؟
کوک:*به سینی غذا نگاه کرد*چرا غذاتو نخوردی؟ از غذاهای روی میز تالارم هیچی نخورده بودی برای همین گفتم یه غذای جدا برات بیارن.
ات: خب من گرسنه نیستم.
کوک: نکنه فکر میکنی تو غذاها سم ریختم؟
(خیلی باهوش بود چطور فهمید؟)
ات: نه اینطور نیست
کوک: پس بخورش
ات: چرا خودت نمیخوری؟
اومد نزدیک و کنارم رو تخت نشت و یکی از کاسه های نودل رو برداشت بهش نگاه کرد و بعد نگاهشو قفل من کرد، چاپستیک رو برداشت یکمیش رو خورد.
ات: واقعا خوردیش؟
کوک:.... آر... آره*دهن پر*
۱۲.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.