پارت۲۱
ویو سومی
که همون موقع از طرف یکی کشیده شدم بخاطره اشکام نمیتونستم ببینم کیه که منو از جاده کشید و دور کرد و با داد حرف میزد خودش بود
-میفهمی داری چیکار میکنی نزدیک بود ماشین بهت بزنه(داد)
+ولم کن برو پیش همون هرز..ه (داد . گریه)
-داری اشتباه فکر میکنی
+چی رو اشتباه میکنم اینکه داشتی اون دختره و میبو...........
ویو یونگی
داشت با داد حرف میزد که یهو صداش قطع شد و میخواست بیوفته زمین که گرفتمش و بلندش کردم بیهوش شده بود هر چی صداش کردم جواب نداد که توی ماشین گذاشتمش و به سمت بیمارستان رفتم دکتر رفته بود توی اتاقی که گذاشته بودنش ولی نزاشتن من برم داخل کنار در اتاق نشستم و به در نگاه میکردم ....... اون الان به خاطره من اینجا بود اگه نمیزاشتم اون دختره بهم نزدیک شه الان سومی توی بیمارستان نبود به در نگاه میکردم که باز شد و دکتر از اتاق خارج شد
-حالش خوبه (نگران)
دکتر: به خاطره استرسِ زیاد از هوش رفتن ولی حالشون خوبه
-میتونم برم پیشش
دکتر:بله ولی زیاد بهش فشار نیارید
-ممنون
وارد اتاق شدم و کنارش نشستم رنگ صورتش پریده بود و بی جون روی تخت بیمارستان بود همه ی این اتفاقات تقصیره منه دستم و روی دستش گذاشته بود که دستش و کشید به صورتش که نگاه کردم دیدم چشماش و باز کرده و داره با اخم نگام میکنه
-حالت خوبه
+تو اینجا چیکار میکنی
-یعنی چی نباید کناره زنم و بچه ام باشم
+نه نباید باشی
-ببین اینجوری که فکر میکنی نیست بزار برات توضیح بودم
+باشه بگو
-من وقتی از پیشت رفتم یه دختره اومد سمتم و (توضیح داد)
+باشه ولی هنوز باهات قهرم
-پس منم باید ........
+باید چی
-باید........
ادامه دارد
که همون موقع از طرف یکی کشیده شدم بخاطره اشکام نمیتونستم ببینم کیه که منو از جاده کشید و دور کرد و با داد حرف میزد خودش بود
-میفهمی داری چیکار میکنی نزدیک بود ماشین بهت بزنه(داد)
+ولم کن برو پیش همون هرز..ه (داد . گریه)
-داری اشتباه فکر میکنی
+چی رو اشتباه میکنم اینکه داشتی اون دختره و میبو...........
ویو یونگی
داشت با داد حرف میزد که یهو صداش قطع شد و میخواست بیوفته زمین که گرفتمش و بلندش کردم بیهوش شده بود هر چی صداش کردم جواب نداد که توی ماشین گذاشتمش و به سمت بیمارستان رفتم دکتر رفته بود توی اتاقی که گذاشته بودنش ولی نزاشتن من برم داخل کنار در اتاق نشستم و به در نگاه میکردم ....... اون الان به خاطره من اینجا بود اگه نمیزاشتم اون دختره بهم نزدیک شه الان سومی توی بیمارستان نبود به در نگاه میکردم که باز شد و دکتر از اتاق خارج شد
-حالش خوبه (نگران)
دکتر: به خاطره استرسِ زیاد از هوش رفتن ولی حالشون خوبه
-میتونم برم پیشش
دکتر:بله ولی زیاد بهش فشار نیارید
-ممنون
وارد اتاق شدم و کنارش نشستم رنگ صورتش پریده بود و بی جون روی تخت بیمارستان بود همه ی این اتفاقات تقصیره منه دستم و روی دستش گذاشته بود که دستش و کشید به صورتش که نگاه کردم دیدم چشماش و باز کرده و داره با اخم نگام میکنه
-حالت خوبه
+تو اینجا چیکار میکنی
-یعنی چی نباید کناره زنم و بچه ام باشم
+نه نباید باشی
-ببین اینجوری که فکر میکنی نیست بزار برات توضیح بودم
+باشه بگو
-من وقتی از پیشت رفتم یه دختره اومد سمتم و (توضیح داد)
+باشه ولی هنوز باهات قهرم
-پس منم باید ........
+باید چی
-باید........
ادامه دارد
۳.۰k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.