پارت ۴ : وقتی اومدید ایران ...
ا.ت : پسرا بیدارشید رسیدیم پاشید
همه پسرا با حالت کیوت بیدار شدن و چشمامونو مالیدن ا.ت دونه دونه اونا رو فرستاد سویس تا به سرو صورتشون یه آبی بزنن تا سرحال شن و ماسک و کلاهم گذاشتن
و رفتن بیرون و رفتن به خیابونی که با علیرضا هماهنگ کرده بودن بیان دنبالشون علیرضا با پیکان قرازه ی آقا ممدرضا اومده بود دنبالشون
ا.ت : پسرا این داداشم علیرضا
علیرضا : سلام پسرا خوبید به ایران خوش اومدید من داداش ا.تم
شوگا : سلام
و به ترتیب همه ی پسرا سلام کردن تا رسید به جین
که علیرضا و جین همدیگر و سفت بغل کردن
جین : دلم واست تنگ شده بود بچه
علیرضا : دل منم واست جین جان
جین : العان ادای خدیجه خانم و درآوردی
علیرضا : اسفند و گذاشته روبار اومدید چشم حسودارو بترکونید بپرید بالا بریم
نامی: ام علیرضا مطمئنی اینتو جامیشیم
علیرضا: آره راست میگی العان زنگ میزنم ممد علی وانت بیاره
ا.ت : ممد علی کیه
جین : ات ؟؟؟؟ ( عصبی )
علیرضا : نترس جین شاگرد بابام رو وانت بابام کار میکنه بنده خدا ۶۰ سالشه یه پیر خرفت بدبخت
جین : هوف خیالم راحت شد ( ریلکس شده )
علیرضا : الوووو جاج ممد میگم وانت کارش دارم بیا این خیابون بهم بده قربون دستت چاکریم خدافظ خدافظ وانت جور شد
خلاصه وانت اومد ات و علیرضا جلو نشستن بقیه پسرا هم عقب
تا رفتن خونه ی خدیجه خانم و آقا ممدرضا
رسیدن خدیجه خانم درد باز کرد
خدیجه خانم : سلام مادر چرا بچه های مردن بلانسبت مثل گوسفند انداختید عقبی وانت
علیرضا : جا نبود مامان واسه همین گفتیم بشینن عقب وانت
خدیجه خانم : بیاید تو مادر بیاد تو اصغر ناز،ببینه یه سال حرف داریم
همه رفتن تو
خدیجه خانم : سلام خوشگلی من بفرمایید تو خیلی به اصفهان خیلی خوش آمدید مادر بفرمایید تو تعارف نکنید قبلش صب کنید بیاید اسفند آورد و دور سر پسرا و ا.ت گردوند
خدیجه خانم : بترکه چشم حسود الهم صل الله محمد وآله محمد بترکه چشم کبرا صغرا قمر اشرف عصمت صدقه طلعت الهم صل الا محمد و آل محمد
خب اینم از اسفند بیان تو
پسرا رفتن تو دیگه ساعت یک و ربع بود و وقت ناهار همه حسابی گردنشون بود
آقا ممد رضا : خدا به این پسر کمک کن جومونگ من تنها توی این نبرد
خدیجه خانم : مرد مرد پاشو دخترت و شوهرش و برادرشوهر اومدن
آقا ممد رضا : خوش اومدن خدایا به پسرم جومونگ کمک کن
جیهوپ : جومونگ
ا.ت : فیلمی که همه ی ایرانیا دیونشن
جیهوپ : آهان
خدیجه خانم : مرد پاشو وگرنه لا دمپایی میام
آقا ممد رضا : ا.ت دخترم کجایی ( دستپاچه شده )
ا.ت : سلام باباجون خوبی
همه پسرا با حالت کیوت بیدار شدن و چشمامونو مالیدن ا.ت دونه دونه اونا رو فرستاد سویس تا به سرو صورتشون یه آبی بزنن تا سرحال شن و ماسک و کلاهم گذاشتن
و رفتن بیرون و رفتن به خیابونی که با علیرضا هماهنگ کرده بودن بیان دنبالشون علیرضا با پیکان قرازه ی آقا ممدرضا اومده بود دنبالشون
ا.ت : پسرا این داداشم علیرضا
علیرضا : سلام پسرا خوبید به ایران خوش اومدید من داداش ا.تم
شوگا : سلام
و به ترتیب همه ی پسرا سلام کردن تا رسید به جین
که علیرضا و جین همدیگر و سفت بغل کردن
جین : دلم واست تنگ شده بود بچه
علیرضا : دل منم واست جین جان
جین : العان ادای خدیجه خانم و درآوردی
علیرضا : اسفند و گذاشته روبار اومدید چشم حسودارو بترکونید بپرید بالا بریم
نامی: ام علیرضا مطمئنی اینتو جامیشیم
علیرضا: آره راست میگی العان زنگ میزنم ممد علی وانت بیاره
ا.ت : ممد علی کیه
جین : ات ؟؟؟؟ ( عصبی )
علیرضا : نترس جین شاگرد بابام رو وانت بابام کار میکنه بنده خدا ۶۰ سالشه یه پیر خرفت بدبخت
جین : هوف خیالم راحت شد ( ریلکس شده )
علیرضا : الوووو جاج ممد میگم وانت کارش دارم بیا این خیابون بهم بده قربون دستت چاکریم خدافظ خدافظ وانت جور شد
خلاصه وانت اومد ات و علیرضا جلو نشستن بقیه پسرا هم عقب
تا رفتن خونه ی خدیجه خانم و آقا ممدرضا
رسیدن خدیجه خانم درد باز کرد
خدیجه خانم : سلام مادر چرا بچه های مردن بلانسبت مثل گوسفند انداختید عقبی وانت
علیرضا : جا نبود مامان واسه همین گفتیم بشینن عقب وانت
خدیجه خانم : بیاید تو مادر بیاد تو اصغر ناز،ببینه یه سال حرف داریم
همه رفتن تو
خدیجه خانم : سلام خوشگلی من بفرمایید تو خیلی به اصفهان خیلی خوش آمدید مادر بفرمایید تو تعارف نکنید قبلش صب کنید بیاید اسفند آورد و دور سر پسرا و ا.ت گردوند
خدیجه خانم : بترکه چشم حسود الهم صل الله محمد وآله محمد بترکه چشم کبرا صغرا قمر اشرف عصمت صدقه طلعت الهم صل الا محمد و آل محمد
خب اینم از اسفند بیان تو
پسرا رفتن تو دیگه ساعت یک و ربع بود و وقت ناهار همه حسابی گردنشون بود
آقا ممد رضا : خدا به این پسر کمک کن جومونگ من تنها توی این نبرد
خدیجه خانم : مرد مرد پاشو دخترت و شوهرش و برادرشوهر اومدن
آقا ممد رضا : خوش اومدن خدایا به پسرم جومونگ کمک کن
جیهوپ : جومونگ
ا.ت : فیلمی که همه ی ایرانیا دیونشن
جیهوپ : آهان
خدیجه خانم : مرد پاشو وگرنه لا دمپایی میام
آقا ممد رضا : ا.ت دخترم کجایی ( دستپاچه شده )
ا.ت : سلام باباجون خوبی
۷.۷k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.