فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۳۱
لیونسو ویو
قلبم داشت تند میزد...اگه حرف اشتباهی بزنم چی؟ اگه چیزی که بخواد بشنوه رو نگم چی؟ ولی باید صادق باشم دیگه اره؟اما....اگه بخاطر عشق مسخرم ضربه بخورم؟...اگه همش ی دروغ باشه باید چیکار کنم؟اگه اون این حسو بهم نداشته باشه و بخواد از عشقم سوء استفاده کنه چی؟....
بالاخره که باید بهش بگم...من به اون اعتماد دارم
با حرفش فکرم پراکنده شد
کوک:لیونسو؟
مکثی کردم و گفتم:جونگ کوک....من...من بهت علاقه دارم از همون موقع هم که بچه بودیم هم دوستت داشتم
چرا رامش شدم؟...چرا گفتمم
انگار کپ کرده بود....یدفعه به خودش اومد دستمو کشید و منو برد توی بقلش و بغلم کرد
با صدای بم گف:منم عاشقت بودم بیبی
ینی احساسمون دو طرفه بود؟....یعنی اونم منو دوستاش....از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم...وای بهم گف بیبیییی...محکم بگلش کردم
لیونسو:جونگ کوکی لطفا مراقب خودت باش
کوک:مطمئن باش بخاطر تو هم که شده نمیمیرم
که دستاشو باز کرد و از بگلش اومدم بیرون...همون لحظه در باز شد و جونگ کوکو بردن توی بیمارستان...منم دنبالش میرفتم...همه ی کاراشو کردم....فرستاده بودنش اتاق عمل
نشسته بودم جلوی در اتاق عملو پاهامو با ریتم به زمین میکوبیدم....همه ی افکار دور سرم میچرخید...اون منو واقعا دوس داره؟ اگه طوریش بشه چی؟ حالا که بهش وابسته شدم باید چه غلطی بکنم؟ چرا من باهاش اونکارارو کردم؟ چرا بهش شلیک کردم؟ حالا به بقیه چطوری بگم؟....همیتطوری داشتم اورتینگ(فکر بیش از حد درباره ی همه چی حتی چیزی که به تو ربط نداره رو میگن اورتینگ)میکردم....به خودم اومدم و دیدم دوساعت شده که اونا اون جان...ینی چیشده؟ جونگ کوک حالش خوبه؟ رفتم جلوی درش و سعی کردم از بین دوتا در به داخل سرکی بکشم...اما چیزی معلوم نبود
داشتم رژه میرفتم که یدفعه در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون....جونگ کوک هم بیهوش روی تخت بود و داشتن منتقلش میکردن....بغض کردم....فوری رفتم سمت دکتر
با نگرانی و لرزشی که توی صدام بودپرسیدم:اقای دکتر چیشد؟ حالش خوبه؟
دکتر:.............
شرط پارت بعد ۲۰ لایک ۴۰ کامنتتت
#کوک #فیک #ارمی #رمان #فیک_کوک #fake #bts #army #kook
قلبم داشت تند میزد...اگه حرف اشتباهی بزنم چی؟ اگه چیزی که بخواد بشنوه رو نگم چی؟ ولی باید صادق باشم دیگه اره؟اما....اگه بخاطر عشق مسخرم ضربه بخورم؟...اگه همش ی دروغ باشه باید چیکار کنم؟اگه اون این حسو بهم نداشته باشه و بخواد از عشقم سوء استفاده کنه چی؟....
بالاخره که باید بهش بگم...من به اون اعتماد دارم
با حرفش فکرم پراکنده شد
کوک:لیونسو؟
مکثی کردم و گفتم:جونگ کوک....من...من بهت علاقه دارم از همون موقع هم که بچه بودیم هم دوستت داشتم
چرا رامش شدم؟...چرا گفتمم
انگار کپ کرده بود....یدفعه به خودش اومد دستمو کشید و منو برد توی بقلش و بغلم کرد
با صدای بم گف:منم عاشقت بودم بیبی
ینی احساسمون دو طرفه بود؟....یعنی اونم منو دوستاش....از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم...وای بهم گف بیبیییی...محکم بگلش کردم
لیونسو:جونگ کوکی لطفا مراقب خودت باش
کوک:مطمئن باش بخاطر تو هم که شده نمیمیرم
که دستاشو باز کرد و از بگلش اومدم بیرون...همون لحظه در باز شد و جونگ کوکو بردن توی بیمارستان...منم دنبالش میرفتم...همه ی کاراشو کردم....فرستاده بودنش اتاق عمل
نشسته بودم جلوی در اتاق عملو پاهامو با ریتم به زمین میکوبیدم....همه ی افکار دور سرم میچرخید...اون منو واقعا دوس داره؟ اگه طوریش بشه چی؟ حالا که بهش وابسته شدم باید چه غلطی بکنم؟ چرا من باهاش اونکارارو کردم؟ چرا بهش شلیک کردم؟ حالا به بقیه چطوری بگم؟....همیتطوری داشتم اورتینگ(فکر بیش از حد درباره ی همه چی حتی چیزی که به تو ربط نداره رو میگن اورتینگ)میکردم....به خودم اومدم و دیدم دوساعت شده که اونا اون جان...ینی چیشده؟ جونگ کوک حالش خوبه؟ رفتم جلوی درش و سعی کردم از بین دوتا در به داخل سرکی بکشم...اما چیزی معلوم نبود
داشتم رژه میرفتم که یدفعه در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون....جونگ کوک هم بیهوش روی تخت بود و داشتن منتقلش میکردن....بغض کردم....فوری رفتم سمت دکتر
با نگرانی و لرزشی که توی صدام بودپرسیدم:اقای دکتر چیشد؟ حالش خوبه؟
دکتر:.............
شرط پارت بعد ۲۰ لایک ۴۰ کامنتتت
#کوک #فیک #ارمی #رمان #فیک_کوک #fake #bts #army #kook
۱۷.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.