پارت²³
با عجله رفدم بیرون تا ببینم چخبره که با دیدن پدرم با عجله به سمتش رفدم رو زمین نشستم نگران لب زدم :_بابا موبی جاییت اسیب ندیده ؟
لب زد :_حالم خوبه عزیزم تو خوبی باهات کاری نکردن ؟(منحرف نشین بنده خدا منظورش ویزه دیگس..😑)
لبخندی زدم گفدم :_نه بابا حالم خوبه تو چطور اینجایی شخصی تورو به اینجا اورده ؟
من من کرد اروم لب زد :_سیلویا تو باید فرار کنی اون میخاد ...
خواست حرفشو ادامه بده ولی چند نفر سیاه پوش با اسلحه اومدن دورمون چشمام گشاد شد که همون لحظه با دیدنه ..😵
ادامه رمان تا چند دقیقه دیگه در اینجا
@rooooomaaaaan
(بنظرتون سیلویا کیو دیده 🤔؟)
لب زد :_حالم خوبه عزیزم تو خوبی باهات کاری نکردن ؟(منحرف نشین بنده خدا منظورش ویزه دیگس..😑)
لبخندی زدم گفدم :_نه بابا حالم خوبه تو چطور اینجایی شخصی تورو به اینجا اورده ؟
من من کرد اروم لب زد :_سیلویا تو باید فرار کنی اون میخاد ...
خواست حرفشو ادامه بده ولی چند نفر سیاه پوش با اسلحه اومدن دورمون چشمام گشاد شد که همون لحظه با دیدنه ..😵
ادامه رمان تا چند دقیقه دیگه در اینجا
@rooooomaaaaan
(بنظرتون سیلویا کیو دیده 🤔؟)
۶.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.