تکپارتی از یونمین(درخواستی)
ادامه :
*3 روز بعد*
جیمین: اییییی سرم درد میکنه*ارام بلند میشه*ایی کجام...*تعجب*
جیمین: تو یه خونه بودم.. خیلی قشنگ بود...*لبخند* اما من که توی اتاق بازجویی بودم...
یونگی: میبینم که خوشت اومده...*داره صبحونه اماده میکنه*
جیمین: هان؟*تعجب*/ *انتظار هرچیزی رو بگی داشتم به غیر از این...*
یونگی: بهت گفته بودم مال خودم میشی ...
جیمین: چی؟....الان کجایم؟ لباسامممم!!؟؟
یونگی : ایالت کالیفرنیا..... لباساتو عوض کردم توی اون لباس راحت نمیتونستی بخوابی
جیمین:........
یونگی: پاسپورتتو گرفتم روی میزه ... همه مراحل قانونی مهاجرتتو رفتم ... نترس قانونی به کالفرنیا امدی...*ماهیتابه دستشه داره میره سمت میز*
یونگی: میخوای همونجا باشی ؟ گشنت نی؟*کمی از نیمرو رو مزه میکنه*
یونگی: نام نام ...خوشمزه شده....بیا بخور
جیمین: ...*هیچی رو نمیتونستم هضم کنم...* / *رفت پشت میز نشست*
یونگی: بخور ببین خوشت میاد؟*لبخند*
جیمین: باشه .. ممنون*توی فکر*
یونگی: میدونم خیلی شکه شدی . کسی که برات قلدری میکرد... عاشقت شده
جیمین: ........؟؟*از ماتریکس خارج شد*
یونگی: نگاه قیافش ....فک نمیکردم توی دانشکده افسری قبول شده باشی...بخاطر قدت!
جیمین: جوری میگی قدت انگا خیلی خودت قد بلندی!!*عصبی*
یونگی: من رو ببخشید قربان!*سرش خم میکنه*
جیمین: چرا منو دزدیدی؟
یونگی: من ندزدیدمت .. فقط با خودم اوردمت کالیفرنیا*نیمرو رو میزاره دهنش*
جیمین: همین که وقتی بدون اجازه خودم منو اوردی کشور دیگه بهش چی میگن؟
یونگی: قسمت دومش میشه مهاجرت
جیمین:........
جیمین: حالا بگذریم بگو چرا منو اوردی کالیفرنیا؟
یونگی:چون عاشقتم*اب میوه کنارشو میخوره*
جیمین: هن؟
یونگی : فک کنم قفل کردی...هنوزم مثل دبیرستان خنگی!*جیمینو نگاه میکنه*
جیمین: نکه تو خیلی باهوشی... درسته قلدر مدرسه بودی ... فقط زورت بیشتر از بقیه بود اما رتبت گویا وضعیت هوشت بود!
یونگی : ها؟*خنده حرصی*
جیمین: از بین 100 تا دانش اموز نفر 100 بودی همیشه...*تخم مرغ رو یجا میخوره*
یونگی : جدی میفرماین؟**
جیمین: بله...
یونگی : فعلا پیش منی
جیمین: تا کی ؟
یونگی : تا ابد...حتما میگم سنگ قبرتو کنار سنگ قبرم بزارن ...تا پیشت باشم!
جیمین: چی؟!
یونگیک بهتره عاشقم شی...
جیمین: و اگه نشم؟
یونگی: *با یه حرکت از صندلی بلند شد و جیمینو از صندلی بلند کرد و به دیوار چسبوندش...لبشو روی لبای جیمین گذاشت...و دیکشو ارام لمس کرد ،بعد 2 دقیقه جیمین رو ول کرد *
یونگی : شب برمیگردم... میتونی بری خونه رو ببینی ، خدافظ!*رفت*
جیمین: *هنوز توی شکه *
*5 ساعت بعد*
جیمین: چی شد که اینجوری شد؟*زمزمه*
جیمین: *این حرکتش رسما تجا*وز بود......*
*2 ساعت بعد*
جیمین : خیلی گشنم بودم و هم تشنه... رفتم اشپزخانه...../ نه بابا اشپزخانه خوشگلی داره....ظرفای صبحانه هنوز روی میز بودن
جیمین: رفتم دست به کار شدم ظرفا رو شستم.... ظرفا خشک شده بودن......
*1 ساعت بعد*
جیمین: بلخره کارام تمام شد...هوفف.....شام هم گذاشتم بپزه... / روی مبل ولو شدم.... فقط یکم استراحت کنم....
*نیم ساعت بعد*
یونگی : من برگشتم....هوم؟ / رفتم تو دیدم جیمین روی مبل خوابش برده..... بوی غذا میومد..../ پس آشپزی هم بلده....رفت کنارش نشستم ..... با موهاش ور میرفتم
جیمین: *بین زمین اسمان بودم .. حس میکردم یه چیزی توی موهامه...*
جیمین: امممم...
یونگی : خسته نباشی ....*لبخند*
جیمین:ها؟*یهو از جام پریدم... فکر کردم که همه چی خوابه*
جیمین: ...
یونگی: چیزی شد؟
جیمین: نه...کی برگشتی؟
یونگی: یه دو سه دقیقه پیش....
جیمین: شام درست کردم...*خمیازه*
یونگی: دیدم ...بله .... بوشم میاد ...... خیلی گشنمه....
_________________________________________________________
*3 روز بعد*
جیمین: اییییی سرم درد میکنه*ارام بلند میشه*ایی کجام...*تعجب*
جیمین: تو یه خونه بودم.. خیلی قشنگ بود...*لبخند* اما من که توی اتاق بازجویی بودم...
یونگی: میبینم که خوشت اومده...*داره صبحونه اماده میکنه*
جیمین: هان؟*تعجب*/ *انتظار هرچیزی رو بگی داشتم به غیر از این...*
یونگی: بهت گفته بودم مال خودم میشی ...
جیمین: چی؟....الان کجایم؟ لباسامممم!!؟؟
یونگی : ایالت کالیفرنیا..... لباساتو عوض کردم توی اون لباس راحت نمیتونستی بخوابی
جیمین:........
یونگی: پاسپورتتو گرفتم روی میزه ... همه مراحل قانونی مهاجرتتو رفتم ... نترس قانونی به کالفرنیا امدی...*ماهیتابه دستشه داره میره سمت میز*
یونگی: میخوای همونجا باشی ؟ گشنت نی؟*کمی از نیمرو رو مزه میکنه*
یونگی: نام نام ...خوشمزه شده....بیا بخور
جیمین: ...*هیچی رو نمیتونستم هضم کنم...* / *رفت پشت میز نشست*
یونگی: بخور ببین خوشت میاد؟*لبخند*
جیمین: باشه .. ممنون*توی فکر*
یونگی: میدونم خیلی شکه شدی . کسی که برات قلدری میکرد... عاشقت شده
جیمین: ........؟؟*از ماتریکس خارج شد*
یونگی: نگاه قیافش ....فک نمیکردم توی دانشکده افسری قبول شده باشی...بخاطر قدت!
جیمین: جوری میگی قدت انگا خیلی خودت قد بلندی!!*عصبی*
یونگی: من رو ببخشید قربان!*سرش خم میکنه*
جیمین: چرا منو دزدیدی؟
یونگی: من ندزدیدمت .. فقط با خودم اوردمت کالیفرنیا*نیمرو رو میزاره دهنش*
جیمین: همین که وقتی بدون اجازه خودم منو اوردی کشور دیگه بهش چی میگن؟
یونگی: قسمت دومش میشه مهاجرت
جیمین:........
جیمین: حالا بگذریم بگو چرا منو اوردی کالیفرنیا؟
یونگی:چون عاشقتم*اب میوه کنارشو میخوره*
جیمین: هن؟
یونگی : فک کنم قفل کردی...هنوزم مثل دبیرستان خنگی!*جیمینو نگاه میکنه*
جیمین: نکه تو خیلی باهوشی... درسته قلدر مدرسه بودی ... فقط زورت بیشتر از بقیه بود اما رتبت گویا وضعیت هوشت بود!
یونگی : ها؟*خنده حرصی*
جیمین: از بین 100 تا دانش اموز نفر 100 بودی همیشه...*تخم مرغ رو یجا میخوره*
یونگی : جدی میفرماین؟**
جیمین: بله...
یونگی : فعلا پیش منی
جیمین: تا کی ؟
یونگی : تا ابد...حتما میگم سنگ قبرتو کنار سنگ قبرم بزارن ...تا پیشت باشم!
جیمین: چی؟!
یونگیک بهتره عاشقم شی...
جیمین: و اگه نشم؟
یونگی: *با یه حرکت از صندلی بلند شد و جیمینو از صندلی بلند کرد و به دیوار چسبوندش...لبشو روی لبای جیمین گذاشت...و دیکشو ارام لمس کرد ،بعد 2 دقیقه جیمین رو ول کرد *
یونگی : شب برمیگردم... میتونی بری خونه رو ببینی ، خدافظ!*رفت*
جیمین: *هنوز توی شکه *
*5 ساعت بعد*
جیمین: چی شد که اینجوری شد؟*زمزمه*
جیمین: *این حرکتش رسما تجا*وز بود......*
*2 ساعت بعد*
جیمین : خیلی گشنم بودم و هم تشنه... رفتم اشپزخانه...../ نه بابا اشپزخانه خوشگلی داره....ظرفای صبحانه هنوز روی میز بودن
جیمین: رفتم دست به کار شدم ظرفا رو شستم.... ظرفا خشک شده بودن......
*1 ساعت بعد*
جیمین: بلخره کارام تمام شد...هوفف.....شام هم گذاشتم بپزه... / روی مبل ولو شدم.... فقط یکم استراحت کنم....
*نیم ساعت بعد*
یونگی : من برگشتم....هوم؟ / رفتم تو دیدم جیمین روی مبل خوابش برده..... بوی غذا میومد..../ پس آشپزی هم بلده....رفت کنارش نشستم ..... با موهاش ور میرفتم
جیمین: *بین زمین اسمان بودم .. حس میکردم یه چیزی توی موهامه...*
جیمین: امممم...
یونگی : خسته نباشی ....*لبخند*
جیمین:ها؟*یهو از جام پریدم... فکر کردم که همه چی خوابه*
جیمین: ...
یونگی: چیزی شد؟
جیمین: نه...کی برگشتی؟
یونگی: یه دو سه دقیقه پیش....
جیمین: شام درست کردم...*خمیازه*
یونگی: دیدم ...بله .... بوشم میاد ...... خیلی گشنمه....
_________________________________________________________
۸.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.