رمان آخرین عشق

#رمان آخرین عشق

#PART_9

+:بفرمایید داخل

_:ممنون

(پرش ب بحث کردن خلاصه از هم تعریف کردن و قبول کردن یک هفته بعد هم عروسیشونه)

_:ات میشه باهات حرف بزنم

+:آره بریم بالا اتاقم

_:اوک

ویو کوک
رفتیم بالا تو اتاق ا.ت اتاقش خیلی قشنگ بود

+:خوب چی میخواستی بگی؟

_:چند تا سوال

+:گوش می‌کنم

_:من واقعا عاشقت هستم (بچه ها واقعا ساری ولی حوصله ندارم بنویسم چی حرف زدن بعد تو پارت های بعد میگم)

+:باشه ولی من ب لیسا برا ازدواجمون خبرش نکردم

_:خب الان بهش زنگ بزن

+:راست میگی بهش زنگ بزنم

ویو لیسا
داشتم نودل درست میکردم ک ا.ت زنگ زد جوابش دادم

+:الو سلام لیسا جون

لیسا:سلام ا.ت ببخشید میشه بعدا زنگ بزنی دارم نودل درست میکنم


+:هومم باشه بعدا حرف میزنیم

لیسا:خدافظ

+:خدافظ

_:هومم چی گفت

+:داره نودل درست میکنه گفت بعدا بهم زنگ میزنه

_:حالا تو چرا اخم کردی

+:ولش مهم نی

_:بگو دیگه

ویو کوک
بلند شدم ک پیش ا.ت بشینم ولی یهو...

شرط ها
کامنت ۱۰
لایک ۱۲
فالور ۴

تا پارت بعد خدانگهدار