the future p5
لی لی : حالت خوبه پدرام ؟ مگه قبلا نمی گفتی من هیچ دختری رو خونم نمیبرم حتی اگه دوست دخترم باشه الان میخوای این دخترو با خودت ببری خونه ؟
شیوا : الان شرایطش خاصه پدرام بعدشم شاید با تو راحت نباشه
پدرام : همین که گفتم من دریارو با خودم میبرم
شیوا : جدی جدی عقل از سرش پریده
دریا : با نوری که به صورتم میخورد بیدار شدم به اطرافم نگاه کردم انقد گیج بودم که هیچی متوجه نمی شدم فقط بوی غذا به مشام میخورد
آریانا : الان دقیقا نزدیک به سه هفتس که از دریا هیچ خبری نداشتیم داشتم دیوونه می شدم مانی بی قرار بود شیرین شبا نمیخوابید منم همش نگران بودم ی بار خونوادش زنگ زدنو گفتن دریا سه هفتس که جواب نمیده وو نگرانن ولی من گفتم گوشیش خرابه حالش خوبه دیگه خسته شده بودم از بهانه آوردن پلیسم هیچ ردی پیدا نکرده بود
دریا : از تخت پایین اومدم چون یکم سر گیجه داشتم دستمو به دیوار زدم بوی غذا رو دنبال کردم و رسیدم به آشپزخونه ، دیدم ی پسر جذاب با پیشبند دور کمرش و تمرکزش موقع آشپزی خیلی با دقت کنار گاز ایستاده و جوری که پشتش به من بود داشت غذا می پخت دلم براش ضعف رفت ولی به روی خودم نیوردم ی دفعه بر گشتو منو دید
پدرام : بیدار شدی ؟ حالت خوبه ؟
دریا : آره من خوبم ممنون که ازم مواظبت کردی ، می تونم از حمام استفاده کنم ؟
پدرام : معلومه ببینم لباس داری ؟
دریا : با خجالت خاصی: امممم نع سرمو انداختم پایین
پدرام : خنده خب اینکه نگرانی نداره خودم بهت لباس میدم بعد از اینکه از حمام اومدی زخماتم پانسمان می کنم
دریا : مرسی فقط ی مشکلی هست اممم ، من ...
پدرام : می دونم از قبل خریدم توی حموم رو به روی آینست
دریا : مرسی
پدرام : آب گرمو سرد لمسیه روی درجش بزن خودش انجام میده فقط زیاد تو حموم نمون تو ی مطلب خوندم تو این شرایط خانوما نباید زیاد بمونن جاهای خیس
دریا : باشه بعد سریع رفتم تو حموم چقد مُعدبه از تک تک کلماتش لذت می برم
توی دلم : دریا خُل شدی الان وقت عاشق شدنه ؟ آخه عقلتو از دست دادی ظاهرا
دوشو بستم کارای لازممو کردم اومدم بیرون حوله ای که ازقبل برام آویزون کرده بودو دور خودم پی چیدم لباسارو پوشیدم اومدم بیرون رفتم توی اتاقو با حوله موهامو خشک کردم بعد سشوار کشیدم فقط لباسا خیلی برام بزرگ بودن ولی چاره ای نداشت گشنم شده بود رفتم توی حال روی مبل نشستم که دلم درد گرفت همونجا دراز کشیدم
پدرام: دریا جون بیا این کیسه ی آب گرمو بگیر برات خوبه
دریا : توی ذهنم: واقعا داره دیوونم می کنه این پسر ازش گرفتم ،مرسی
پدرام : میخوام برات سوپ بیارم سعی کن نخوابی
دریا : باشه
یک هفته بعد :
دریا : از اتاق اومدم بیرون امم پدرام ؟
پدرام : جانم چیزی میخوای ؟
دریا : اره ، من میخواستم ...
شیوا : الان شرایطش خاصه پدرام بعدشم شاید با تو راحت نباشه
پدرام : همین که گفتم من دریارو با خودم میبرم
شیوا : جدی جدی عقل از سرش پریده
دریا : با نوری که به صورتم میخورد بیدار شدم به اطرافم نگاه کردم انقد گیج بودم که هیچی متوجه نمی شدم فقط بوی غذا به مشام میخورد
آریانا : الان دقیقا نزدیک به سه هفتس که از دریا هیچ خبری نداشتیم داشتم دیوونه می شدم مانی بی قرار بود شیرین شبا نمیخوابید منم همش نگران بودم ی بار خونوادش زنگ زدنو گفتن دریا سه هفتس که جواب نمیده وو نگرانن ولی من گفتم گوشیش خرابه حالش خوبه دیگه خسته شده بودم از بهانه آوردن پلیسم هیچ ردی پیدا نکرده بود
دریا : از تخت پایین اومدم چون یکم سر گیجه داشتم دستمو به دیوار زدم بوی غذا رو دنبال کردم و رسیدم به آشپزخونه ، دیدم ی پسر جذاب با پیشبند دور کمرش و تمرکزش موقع آشپزی خیلی با دقت کنار گاز ایستاده و جوری که پشتش به من بود داشت غذا می پخت دلم براش ضعف رفت ولی به روی خودم نیوردم ی دفعه بر گشتو منو دید
پدرام : بیدار شدی ؟ حالت خوبه ؟
دریا : آره من خوبم ممنون که ازم مواظبت کردی ، می تونم از حمام استفاده کنم ؟
پدرام : معلومه ببینم لباس داری ؟
دریا : با خجالت خاصی: امممم نع سرمو انداختم پایین
پدرام : خنده خب اینکه نگرانی نداره خودم بهت لباس میدم بعد از اینکه از حمام اومدی زخماتم پانسمان می کنم
دریا : مرسی فقط ی مشکلی هست اممم ، من ...
پدرام : می دونم از قبل خریدم توی حموم رو به روی آینست
دریا : مرسی
پدرام : آب گرمو سرد لمسیه روی درجش بزن خودش انجام میده فقط زیاد تو حموم نمون تو ی مطلب خوندم تو این شرایط خانوما نباید زیاد بمونن جاهای خیس
دریا : باشه بعد سریع رفتم تو حموم چقد مُعدبه از تک تک کلماتش لذت می برم
توی دلم : دریا خُل شدی الان وقت عاشق شدنه ؟ آخه عقلتو از دست دادی ظاهرا
دوشو بستم کارای لازممو کردم اومدم بیرون حوله ای که ازقبل برام آویزون کرده بودو دور خودم پی چیدم لباسارو پوشیدم اومدم بیرون رفتم توی اتاقو با حوله موهامو خشک کردم بعد سشوار کشیدم فقط لباسا خیلی برام بزرگ بودن ولی چاره ای نداشت گشنم شده بود رفتم توی حال روی مبل نشستم که دلم درد گرفت همونجا دراز کشیدم
پدرام: دریا جون بیا این کیسه ی آب گرمو بگیر برات خوبه
دریا : توی ذهنم: واقعا داره دیوونم می کنه این پسر ازش گرفتم ،مرسی
پدرام : میخوام برات سوپ بیارم سعی کن نخوابی
دریا : باشه
یک هفته بعد :
دریا : از اتاق اومدم بیرون امم پدرام ؟
پدرام : جانم چیزی میخوای ؟
دریا : اره ، من میخواستم ...
۴.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.