پارت8
پسر: بیا نمیخواد ناز کنی<br>
تا اومد دستشو بزارع رویه سینه ها مردی دستش رو گرفت<br>
نگاهی کردم دیدم جونگکوکه<br>
_فکر نکنم اجازه داده باشم به اموالم دست بزنید! <br>
پسر که شاشیده بود به خودش رفت عقب<br>
اخه کوک عصبی بود<br>
داشتم با ترس نگاهش میکردم <br>
دستمو رو گرفتو از اون جا دورم کرد<br>
بردم تویه یه کوچه خلوت<br>
*فلش بک*<br>
کوک: <br>
نمیدونم چرا واقعا چرا انداختمش بیرون این وقت شب<br>
نگران بودم خودمو نمیبخشیدم اگه چیزیش بشه<br>
ساعت2 دیگه طاقتم تموم شد سریع لباسمو پوشیدمو<br>
رفتم دنبالش<br>
رفتم پارکی که نزدیک خونمونه<br>
از دور دیدم یه اکیپی دارن اذیتش میکنن<br>
سریع رفتم سمتشون<br>
وقتی دستشو گرفتم نگاهی بهش کردم دیدم چشاش خیلی باد داره<br>
*پایان فلش بک*<br>
با لبخندی غمگین نگاهش کردم: جونگکوکی فردا خواب میمونی برو خونه! <br>
اروم خودشو چسبوند بهم گفت و<br>
_حرف اضافی نزن میریم خونه <br>
دستمو گرفت بردم خونه رسیدیم خونه<br>
رفت بالا درو محکم بست<br>
با بغض نشستم رویه زمین<br>
یک ماه بعد<br>
اه همش حالت تهوع همش دل درد چه مرگمه<br>
خسته شدم<br>
جدیدا دلم خیلی واسه جونگکوک تنگ میشه چرا<br>
وای دلم<br>
موک اومد خونه <br>
سریع رفتم سمتش بوسه ای به لپش زدم<br>
هولم داد<br>
مهم نیست همیشه این کارارو میکنه<br>
پرش زمانی<br>
ساعت،11 بود رفتم دستشویی شروع کردم به بالا آوردن<br>
نزدیک دو هفتس اینجوری شدم<br>
_چته؟ <br>
+نمیدونم دو هفتس همش دل دردو حالت تهوع دارم<br>
_تقصیر خودته<br>
+میشه یکم پول بدی برم دکتر؟ <br>
_اوم باشه<br>
+مرسی<br>
فردا! <br>
رفتم دکتر جواب ازمایشم رو هفته بعد میدن<br>
رفتم مغازه ای<br>
زنگو روم پریده بود کوک اجازه نمیداد چیزی بخورم خیلی لاغر شده بودم دلم شکلات میخواست رفتم از پشت مغازه داشتم شکلات هاشو نگاه میکردم رفتم داخل کمی پول مونده بود که باید واسش سیگار میگرفتم رفتم داخل<br>
+سلام ببخشید سیگار دارین؟ <br>
زن وقتی داشتم شکلات هارو نگاه میکردم منو دید<br>
زن؛ اره عزیزم بفرمایین<br>
+ممنونم<br>
پول رو بهش دادم<br>
کبودیه روی صورتمو دید و گفت: شوهرت کتکت میزنه<br>
با خجالت گفتم: نه نه فقد ف... فقد <br>
زن: ایرادی نداره خجالت نکش این قرص و شکلات رو بهت همینجوری میدم بین خودمونم باشه این قرصم بخاطر این که حامله ای <br>
+چ.. چ<br>
چی؟ <br>
زن: صورتت معلومه حامله ای اینم بخور<br>
لبخندی زد<br>
از مغازه اومدم بیرون پوزخندی زدم+چرت میگفت اخه حامله!... رفتم خونه فکرم همش درگیر حرف زن بود اگه جواب ازمایشم مثبت بود؟؟؟ چجوری بهش بگم اون اون منو. میکشههه! <br>
هفته بعد... <br>
ادامه دارد...
تا اومد دستشو بزارع رویه سینه ها مردی دستش رو گرفت<br>
نگاهی کردم دیدم جونگکوکه<br>
_فکر نکنم اجازه داده باشم به اموالم دست بزنید! <br>
پسر که شاشیده بود به خودش رفت عقب<br>
اخه کوک عصبی بود<br>
داشتم با ترس نگاهش میکردم <br>
دستمو رو گرفتو از اون جا دورم کرد<br>
بردم تویه یه کوچه خلوت<br>
*فلش بک*<br>
کوک: <br>
نمیدونم چرا واقعا چرا انداختمش بیرون این وقت شب<br>
نگران بودم خودمو نمیبخشیدم اگه چیزیش بشه<br>
ساعت2 دیگه طاقتم تموم شد سریع لباسمو پوشیدمو<br>
رفتم دنبالش<br>
رفتم پارکی که نزدیک خونمونه<br>
از دور دیدم یه اکیپی دارن اذیتش میکنن<br>
سریع رفتم سمتشون<br>
وقتی دستشو گرفتم نگاهی بهش کردم دیدم چشاش خیلی باد داره<br>
*پایان فلش بک*<br>
با لبخندی غمگین نگاهش کردم: جونگکوکی فردا خواب میمونی برو خونه! <br>
اروم خودشو چسبوند بهم گفت و<br>
_حرف اضافی نزن میریم خونه <br>
دستمو گرفت بردم خونه رسیدیم خونه<br>
رفت بالا درو محکم بست<br>
با بغض نشستم رویه زمین<br>
یک ماه بعد<br>
اه همش حالت تهوع همش دل درد چه مرگمه<br>
خسته شدم<br>
جدیدا دلم خیلی واسه جونگکوک تنگ میشه چرا<br>
وای دلم<br>
موک اومد خونه <br>
سریع رفتم سمتش بوسه ای به لپش زدم<br>
هولم داد<br>
مهم نیست همیشه این کارارو میکنه<br>
پرش زمانی<br>
ساعت،11 بود رفتم دستشویی شروع کردم به بالا آوردن<br>
نزدیک دو هفتس اینجوری شدم<br>
_چته؟ <br>
+نمیدونم دو هفتس همش دل دردو حالت تهوع دارم<br>
_تقصیر خودته<br>
+میشه یکم پول بدی برم دکتر؟ <br>
_اوم باشه<br>
+مرسی<br>
فردا! <br>
رفتم دکتر جواب ازمایشم رو هفته بعد میدن<br>
رفتم مغازه ای<br>
زنگو روم پریده بود کوک اجازه نمیداد چیزی بخورم خیلی لاغر شده بودم دلم شکلات میخواست رفتم از پشت مغازه داشتم شکلات هاشو نگاه میکردم رفتم داخل کمی پول مونده بود که باید واسش سیگار میگرفتم رفتم داخل<br>
+سلام ببخشید سیگار دارین؟ <br>
زن وقتی داشتم شکلات هارو نگاه میکردم منو دید<br>
زن؛ اره عزیزم بفرمایین<br>
+ممنونم<br>
پول رو بهش دادم<br>
کبودیه روی صورتمو دید و گفت: شوهرت کتکت میزنه<br>
با خجالت گفتم: نه نه فقد ف... فقد <br>
زن: ایرادی نداره خجالت نکش این قرص و شکلات رو بهت همینجوری میدم بین خودمونم باشه این قرصم بخاطر این که حامله ای <br>
+چ.. چ<br>
چی؟ <br>
زن: صورتت معلومه حامله ای اینم بخور<br>
لبخندی زد<br>
از مغازه اومدم بیرون پوزخندی زدم+چرت میگفت اخه حامله!... رفتم خونه فکرم همش درگیر حرف زن بود اگه جواب ازمایشم مثبت بود؟؟؟ چجوری بهش بگم اون اون منو. میکشههه! <br>
هفته بعد... <br>
ادامه دارد...
۵.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.