مافیای خشن من
ᏢᎯᏒᎿ¹
های من ا.ت هستم ۲۴ سالمه ....ناپدریم تو کار قماره اما خی چیزی برام کم نذاشته تاحالا....من یه دوستی دارم به نام پارک مین وو(نمیدونم اسم دختره یا پسر)همسن خودمه
و اینکه من تو یه کافه شیک کار میکنم و......
~~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~
صبح با نور خورشیدی که رو صورتم افتاد بلند شدم و رفتم کارای روزانمو کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم(برا کارش)
رفتم پایین....
(علامت ها::
تهیونگ:_
بادیگارد شخصی تهیونگ:&
بابای ا.ت:*
جیمین:"
سومین:~
مین وو:^)
*سلام عزیزم
ا.ت:اومم سلام صبح بخیر
*میری سرکار؟
ا.ت: اره دیگه
*صبحونه چی؟
ا.ت: میرم بیرون یه چیزی میخورم خدافظظ(عجله)
*باشهه مراقب باش خدافظ
رفتم بیرون از خونه و یه ون مشکی از بغلم رد شد حتما وضع خوبی داشتن...بعد از نیم ساعت رسیدم کافه دیدم ون مشکی جلوی کافه پارک شده...
رفتم تو و لباس مخصوصم رو پوشیدم...
همکار:سلام ا.ت...امم باید یه سری سفارش ببری!پایه ای؟
ا.ت: سلام.. چرا که نه
برگه سفارش رو گذاشتو جلوم فقط یدونه اسپرسو بود چرا خودش نبرد
اسپرسو رو درست کردم میز شماره 5 بود بردم رو میز گذاشتم و داشتم میرفتم که دستمو گرفت...
_کیکم کو؟؟(عصبی)
ا.ت:امم...چی...زه اقا ببخشید تو سفارش ننوشته بود...
_زود برو بیار
ا.ت:چ..چشم
رفتم کیک رو درست کنم....
&اقا چیزی شده؟عصبی به نظر میاین!
_هیچی نشده فقط....میخوام اطلاعات اون دختره رو برام بیاری
&(تعظیم)چشم اقا
~~~~
کیک رو هم درست کردم و بردم براش...
_چند میشه؟
ا.ت: اقا نمیخواد حساب کنید من اشتباه کردم
_گفتی تو برگه نبود پس تقصیر تو نیست!(عصبییی)
ا.ت:...
پول رو گذاشت رو میز و منم ورداشتم بردم گذاشتم تو صندوق.... نگاهی به میز شماره5 انداختم که رفته بود واقعا پسر خوشگل و خوبی بود...
ساعتمو نگاه کردم که دیگه شیفتم تموم شده بود....
لباسامو پوشیدم و رفتم...
باید از این شغل استعفا میدادم پول خوبی در نمیاوردم که چشمم به پوستر روی دیوار خورد!
پوستر درمورد یه شرکت بود که منشی خصوصی میخواستن حتما درامد خوبی داره برگه رو برداشتم و گذاشتم تو کیفم<<<
(فلش بک/دوساعت پیش)
_سو یول(بادیگاردش)
&بله آقا
_برو یه پوستر از شرکتمون درست کن و روش بنویس به منشی خصوصی نیاز داریم بچسبون به دیواری جایی که اون دختره نگاهش بیوفته روش میخوام بیشتر بشناسمش شاید به دردمون خورد
&چشم اقاا
(حال)
رسیدم خونمون و در رو باز کردم دیدم بابام نیست و رفتم اتاق خودم و لباسامو دراوردم و پوستر رو از کیفم دراوردم و رفتم و تخت دراز کشیدم....باید ۷ صبح اونجا باشمممم باید زنگ بزنم به رئییسم(رئیس کافه)
بووووق بووووق
رئییس:سلام بفرمایید
ا.ت: سلام اقای سویون ببخشید مزاحم شدم
رئیس:اشکال نداره جانم؟
ا.ت: ببخشید میگم ولی میشه شیفت کارمو بعدازظهر بزنین
رئیس:اووو بله حتما اتفاقا میخواستم خودم بهت زنگ بزنم شیفت صبح پر شده بود و اینکهه میتونی ۶ بعدازظهر بیای؟
ا.ت: بله بله تا ساعت چند فقط؟
رئییس: خب بستگی به شلوغیش داره ساعت ۸ چطوره؟
ا.ت: بله عالیه مرسی
رئییس:خواهش میکنم فعلا خداحافظ
ا.ت:خدافظ(بی حال)
گوشیمو گذاشتم رو تخت و با نگاه کردن به پوستر کم کم خوابم برد و.........
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
امیدوارم خوشتون اومده باشه:)
چون پارت اوله شرط نداره:>♡
های من ا.ت هستم ۲۴ سالمه ....ناپدریم تو کار قماره اما خی چیزی برام کم نذاشته تاحالا....من یه دوستی دارم به نام پارک مین وو(نمیدونم اسم دختره یا پسر)همسن خودمه
و اینکه من تو یه کافه شیک کار میکنم و......
~~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~
صبح با نور خورشیدی که رو صورتم افتاد بلند شدم و رفتم کارای روزانمو کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم(برا کارش)
رفتم پایین....
(علامت ها::
تهیونگ:_
بادیگارد شخصی تهیونگ:&
بابای ا.ت:*
جیمین:"
سومین:~
مین وو:^)
*سلام عزیزم
ا.ت:اومم سلام صبح بخیر
*میری سرکار؟
ا.ت: اره دیگه
*صبحونه چی؟
ا.ت: میرم بیرون یه چیزی میخورم خدافظظ(عجله)
*باشهه مراقب باش خدافظ
رفتم بیرون از خونه و یه ون مشکی از بغلم رد شد حتما وضع خوبی داشتن...بعد از نیم ساعت رسیدم کافه دیدم ون مشکی جلوی کافه پارک شده...
رفتم تو و لباس مخصوصم رو پوشیدم...
همکار:سلام ا.ت...امم باید یه سری سفارش ببری!پایه ای؟
ا.ت: سلام.. چرا که نه
برگه سفارش رو گذاشتو جلوم فقط یدونه اسپرسو بود چرا خودش نبرد
اسپرسو رو درست کردم میز شماره 5 بود بردم رو میز گذاشتم و داشتم میرفتم که دستمو گرفت...
_کیکم کو؟؟(عصبی)
ا.ت:امم...چی...زه اقا ببخشید تو سفارش ننوشته بود...
_زود برو بیار
ا.ت:چ..چشم
رفتم کیک رو درست کنم....
&اقا چیزی شده؟عصبی به نظر میاین!
_هیچی نشده فقط....میخوام اطلاعات اون دختره رو برام بیاری
&(تعظیم)چشم اقا
~~~~
کیک رو هم درست کردم و بردم براش...
_چند میشه؟
ا.ت: اقا نمیخواد حساب کنید من اشتباه کردم
_گفتی تو برگه نبود پس تقصیر تو نیست!(عصبییی)
ا.ت:...
پول رو گذاشت رو میز و منم ورداشتم بردم گذاشتم تو صندوق.... نگاهی به میز شماره5 انداختم که رفته بود واقعا پسر خوشگل و خوبی بود...
ساعتمو نگاه کردم که دیگه شیفتم تموم شده بود....
لباسامو پوشیدم و رفتم...
باید از این شغل استعفا میدادم پول خوبی در نمیاوردم که چشمم به پوستر روی دیوار خورد!
پوستر درمورد یه شرکت بود که منشی خصوصی میخواستن حتما درامد خوبی داره برگه رو برداشتم و گذاشتم تو کیفم<<<
(فلش بک/دوساعت پیش)
_سو یول(بادیگاردش)
&بله آقا
_برو یه پوستر از شرکتمون درست کن و روش بنویس به منشی خصوصی نیاز داریم بچسبون به دیواری جایی که اون دختره نگاهش بیوفته روش میخوام بیشتر بشناسمش شاید به دردمون خورد
&چشم اقاا
(حال)
رسیدم خونمون و در رو باز کردم دیدم بابام نیست و رفتم اتاق خودم و لباسامو دراوردم و پوستر رو از کیفم دراوردم و رفتم و تخت دراز کشیدم....باید ۷ صبح اونجا باشمممم باید زنگ بزنم به رئییسم(رئیس کافه)
بووووق بووووق
رئییس:سلام بفرمایید
ا.ت: سلام اقای سویون ببخشید مزاحم شدم
رئیس:اشکال نداره جانم؟
ا.ت: ببخشید میگم ولی میشه شیفت کارمو بعدازظهر بزنین
رئیس:اووو بله حتما اتفاقا میخواستم خودم بهت زنگ بزنم شیفت صبح پر شده بود و اینکهه میتونی ۶ بعدازظهر بیای؟
ا.ت: بله بله تا ساعت چند فقط؟
رئییس: خب بستگی به شلوغیش داره ساعت ۸ چطوره؟
ا.ت: بله عالیه مرسی
رئییس:خواهش میکنم فعلا خداحافظ
ا.ت:خدافظ(بی حال)
گوشیمو گذاشتم رو تخت و با نگاه کردن به پوستر کم کم خوابم برد و.........
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
امیدوارم خوشتون اومده باشه:)
چون پارت اوله شرط نداره:>♡
۸.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.