عشق ناخواسته part 86
هوسوک ـ باشه بابا اصلا اگه خواستی بیا منو هم بخور
دایون ـ نه مرسی میل ندارم
(خوب خلاصه معلوم شود که دایون بارداره وری دایون مثل بقزه نبود خیلی زیاد می خورد یا همش حوس چیز های متفاوت رو می کرد بعضی وقت ها یه چیز هایی حوس می کرد که اصلا توی اون مـوقعیت گیر نمی اومد
و شکمش هم خیلی زیاد بزرگ شده بود
بلاخره این چهار ماه گذشت البته توی این چهار ماه پدر هوسوک در اومده بود
خوب دیگه این چهار ماه گذشت و بلاخره وقت تائین جنسیت و تهداد بچه ها بود)
دایون.ـ هوسوک من دیگه برات بچه نمیارم سر این پدرم در اومد شکمم مثل تانکر اب شده
هوسوک ـ باشه بیبی من دیگه غلط بکنم همین رو بیاری برای هفت پشتم بسه فعلا هم برو یه لباس بپوش بریم ببینیم چه خبره اخه شکمت اینقدر بزرگه
خوب اونا هم لباس عوض کردن و به سمت بیمارستان حرکت کردن نوبت گرفتن و منتظر موندن تا اسمشون رو بخونن و برن داخل
بلاخره بعد از چند مین اسممون رو خوندن و ما رفتیم داخل
من روی تخت دراز کشیدم و لباسم رو زدم بالا دکتر هم یه مایه ریخت رو شکمم
و داشن به صفحه نگاه می کرد
دکتر ـ به به حال بچه ها که خوبه خوبه خوب
هوسوک ـ یعنی چندتا هستن
دکتر ـ بله
دایون ـ خوب جنسیتشون چیه
دکتر ـ نترسید یه دختر و یه پسر خشگل و شیطون تو راه دارید
هوسوک ـ خوبه ممنونم اقای دکتر
دایون هم یه جوری به هوسوک نگاه می کرد که برسبم خونه پدرت در اومدست
خوب
خوب از بیمارستان در اومدن بعد هم یه سر رفتن سوپر مارکت و چیز هایی که دایون می خواست هوسوک گرفت و دایون مشغول خوردنشون بود و هوسوک هم داشت به سمت خونه حرکت می کرد
توی خونه
هوسوک ـ پس بگو چرا شکمت اینقدر بزرگ شده بگو دوقلو بوده
دایون. جای شکرش باقی که چهار قلو نشده وگرنه خودم همینجا با خاک یکسانت می کردم
پارت بعدی رو معلوم نیست کی بزارم 😶
دایون ـ نه مرسی میل ندارم
(خوب خلاصه معلوم شود که دایون بارداره وری دایون مثل بقزه نبود خیلی زیاد می خورد یا همش حوس چیز های متفاوت رو می کرد بعضی وقت ها یه چیز هایی حوس می کرد که اصلا توی اون مـوقعیت گیر نمی اومد
و شکمش هم خیلی زیاد بزرگ شده بود
بلاخره این چهار ماه گذشت البته توی این چهار ماه پدر هوسوک در اومده بود
خوب دیگه این چهار ماه گذشت و بلاخره وقت تائین جنسیت و تهداد بچه ها بود)
دایون.ـ هوسوک من دیگه برات بچه نمیارم سر این پدرم در اومد شکمم مثل تانکر اب شده
هوسوک ـ باشه بیبی من دیگه غلط بکنم همین رو بیاری برای هفت پشتم بسه فعلا هم برو یه لباس بپوش بریم ببینیم چه خبره اخه شکمت اینقدر بزرگه
خوب اونا هم لباس عوض کردن و به سمت بیمارستان حرکت کردن نوبت گرفتن و منتظر موندن تا اسمشون رو بخونن و برن داخل
بلاخره بعد از چند مین اسممون رو خوندن و ما رفتیم داخل
من روی تخت دراز کشیدم و لباسم رو زدم بالا دکتر هم یه مایه ریخت رو شکمم
و داشن به صفحه نگاه می کرد
دکتر ـ به به حال بچه ها که خوبه خوبه خوب
هوسوک ـ یعنی چندتا هستن
دکتر ـ بله
دایون ـ خوب جنسیتشون چیه
دکتر ـ نترسید یه دختر و یه پسر خشگل و شیطون تو راه دارید
هوسوک ـ خوبه ممنونم اقای دکتر
دایون هم یه جوری به هوسوک نگاه می کرد که برسبم خونه پدرت در اومدست
خوب
خوب از بیمارستان در اومدن بعد هم یه سر رفتن سوپر مارکت و چیز هایی که دایون می خواست هوسوک گرفت و دایون مشغول خوردنشون بود و هوسوک هم داشت به سمت خونه حرکت می کرد
توی خونه
هوسوک ـ پس بگو چرا شکمت اینقدر بزرگ شده بگو دوقلو بوده
دایون. جای شکرش باقی که چهار قلو نشده وگرنه خودم همینجا با خاک یکسانت می کردم
پارت بعدی رو معلوم نیست کی بزارم 😶
۱۲.۲k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.