چند پارتی نامی ⅔
دختره: آقای کیم میشه بیایم تو
صداش نامجونو وسوسه میکرد که قبول کنه و چاره ای هم نداشت چون بعدش باز هم میومدن
نامجون:باشه بیاین داخل
نامجون و اون دو نفر داخل شدن و با تعجب به در و دیوار نگاه می کردن ،
دیوار هایی که کاغذ دیواری شون کنده شده بود و در خابی که دستگیره شون از جاش در اومده بود
نامجون با دیدن اونا یاد روزایی افتاد که از نبود ات و دلتنگیش تا خر خره مست میکرد و به وسایل خونه خسارت وارد میکرد آهی کشید و روی مبل نشست
ادوارد:نامجون چند وقته این خونه رو گرد گیری نکردی
نامجون :از وقتی آن از پیشم رفته
ادوارد:ی سال تمام
نامجون :آهوم... خب چرا اومدید ...همون دلیل همیشگی
کتی: آقای کیم من یکی از طرفدارای بزرگ شمام و میدونم حالتون اصلا خوب نیست...اما...اما ما دلمون میخواد شما دوباره روی استیج بیای و برامون بخونی...نمیشه که تا آخر عمر از غم نبود اون دختر بطوری
نامجون :تو نمیدونی چقدر دوسش داشتم...شاید فقط به خاطر اون میخوندم..آقای ادوارد معرفی نمی کنی
به دختر یا بهتره بگم کتی اشاره کرد
ادوارد: یکی از طرفدارت... اسمش کتیه...گفتم اگه بیارمش شاید نظرت عوض شه
نامجون:نمیشه...تو اگه ی لشکر فن هم بیاری نظرم عوض نمی شه میفهمی چقدر..
وسط حرفای نامی دختر زمزمه کرد
کتی :اتم همینو میخواست
نامجون:چی
کتی:اتم میخواست شما گوشه گیر و افسرده شین ...مگه نمیگین به خاطر اون میخوندم پس لطفاً .. آقای کیم دوباره به استیج بیاین
نامجون به نقطه ای نامعلوم خیره شد شاید اون درست میگفت آن همیشه دلش میخواست نامی سر حال باشه و شاداب حتی در نبودش چکار باید می کرد ....
نامجون:باشه...باشه قبوله دوباره میخونم
کتی و ادوارد از جا پریدند و با خوشحالی نامجونو بقل کردند
ادوارد:پس من همه چی رو هماهنگ میکنم
گوشیش رو در آورد و شماره ای رو گرفت
کتی نامجونو بقل کرده بود کاری که خیلیا میخواستن انجام بدن اما بقلش فقط و فقط متعلق به ات بود...
زمزمه کرد
کتی: ممنونم نامجونی
نامجون دستشو دور کمر دختر حلقه کرد و نوازش کرد ...هیچی از شوق اون کم نمی کرد
تا پارت بعد که پارت آخره بایی 🖐🏻
صداش نامجونو وسوسه میکرد که قبول کنه و چاره ای هم نداشت چون بعدش باز هم میومدن
نامجون:باشه بیاین داخل
نامجون و اون دو نفر داخل شدن و با تعجب به در و دیوار نگاه می کردن ،
دیوار هایی که کاغذ دیواری شون کنده شده بود و در خابی که دستگیره شون از جاش در اومده بود
نامجون با دیدن اونا یاد روزایی افتاد که از نبود ات و دلتنگیش تا خر خره مست میکرد و به وسایل خونه خسارت وارد میکرد آهی کشید و روی مبل نشست
ادوارد:نامجون چند وقته این خونه رو گرد گیری نکردی
نامجون :از وقتی آن از پیشم رفته
ادوارد:ی سال تمام
نامجون :آهوم... خب چرا اومدید ...همون دلیل همیشگی
کتی: آقای کیم من یکی از طرفدارای بزرگ شمام و میدونم حالتون اصلا خوب نیست...اما...اما ما دلمون میخواد شما دوباره روی استیج بیای و برامون بخونی...نمیشه که تا آخر عمر از غم نبود اون دختر بطوری
نامجون :تو نمیدونی چقدر دوسش داشتم...شاید فقط به خاطر اون میخوندم..آقای ادوارد معرفی نمی کنی
به دختر یا بهتره بگم کتی اشاره کرد
ادوارد: یکی از طرفدارت... اسمش کتیه...گفتم اگه بیارمش شاید نظرت عوض شه
نامجون:نمیشه...تو اگه ی لشکر فن هم بیاری نظرم عوض نمی شه میفهمی چقدر..
وسط حرفای نامی دختر زمزمه کرد
کتی :اتم همینو میخواست
نامجون:چی
کتی:اتم میخواست شما گوشه گیر و افسرده شین ...مگه نمیگین به خاطر اون میخوندم پس لطفاً .. آقای کیم دوباره به استیج بیاین
نامجون به نقطه ای نامعلوم خیره شد شاید اون درست میگفت آن همیشه دلش میخواست نامی سر حال باشه و شاداب حتی در نبودش چکار باید می کرد ....
نامجون:باشه...باشه قبوله دوباره میخونم
کتی و ادوارد از جا پریدند و با خوشحالی نامجونو بقل کردند
ادوارد:پس من همه چی رو هماهنگ میکنم
گوشیش رو در آورد و شماره ای رو گرفت
کتی نامجونو بقل کرده بود کاری که خیلیا میخواستن انجام بدن اما بقلش فقط و فقط متعلق به ات بود...
زمزمه کرد
کتی: ممنونم نامجونی
نامجون دستشو دور کمر دختر حلقه کرد و نوازش کرد ...هیچی از شوق اون کم نمی کرد
تا پارت بعد که پارت آخره بایی 🖐🏻
۳.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.