پارت ۴
بعد از پنج دقیقه سکوت دکتر به حرف اومد
من من کنان گفت میسو جان ببین خب چجوری بگم
قبل از ادامه دادنش قاطعانه گفتم لطفا با هام روراست باش من آمادگیشو دارم با این حرفم دکتر خودشو جمع کرد و گفت روند بیماری که یون خیلی زیاد شده و مغذ که یون ۷۹ درصد مبتلا شده
با این حرفش دنیا رو سرم ویران شد مثل سیل همه چیز رو با خودش شست و برد من نابود شدم با تموم شدن زندگی کیوتچه زندگی منم تمومه نه من نمیتونم
با هق هق گفتم در هق مانی ...
قبل از تموم شدن حرفم جمله ای رو گفت که مغذم سوت کشید و چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی ندیدم
وقتی چشمامو باز کردم رو تخت بیمارستان بودم دو تا سرم بهم وصل بود با یادآوری جه یون برق از سرم پرید و درجا بلند شدم و سرم رو کندم و دویدم به سمت اتاق جه یون
پرستارا مانعم میشدم ولی کنارشون زدم و از پشت شیشه به بدن بی جون جیگر پاره ام که روی تخت افتاده بود زل زدم
با جاری شدن سیل اشکام به زمین افتادم
پرستارا به سمتم اومدن تا بلندم کنن که دکتر جلوشونو و گرفت و بهشون گفت باید تنهاش بزارید
با خالی شدن اطرافم به فکر فرو رفتم به یاد روز های بدبختیم توی سئول لعنتی همه چی سر یه وان نایت ساده شروع شد صحنه پرت شدن از خونه توسط پدر مادرم فقط به خاطر باردار بودنم جلو چشمم اومدن الان نمیدونستم برای کدوم گریه کنم
دستم میسوخت ولی درد قلبم بیشتر بود قلبم پر بود درد داشتم بزرگترین درد مادرا دیدن فرزندشون تو بیمارستانه ولی من نمیدونستم برا کدوم دردم گریه کنم
به خاطر دور انداخته شدنم توسط خانوادم
به خاطر بیماری بچم
یا به خاطر هرزه خطاب شدنم توسط کوک و انکار کردن بچه ی توی شکمم
دنیا خیلی بیرحمه
دلم میسوزه بابات لحظه هایی که میتونستم شاد باشم اما نشد
دلم خیلی خیلی پر بود از همه میخواستم برم جایی که هیچکس نباشه در تنهایی خودم غرق شم اونقدری جیغ بزنم که بالاخره خدا منو ببینه صدامو بشنوه
شنیدین بعضیا میگن خدا از شاهرگ نزدیکتره و همه رو میبینه و به خواسته های همه گوش میده ولی از نظر من همش چرته اگه اینه چرا منو نمیبینه
صدا های تو سرم ساکت نمیشد پس داد زدم
خدا چرا منو نمیبینه هق منم اینجام هق منم آدمم هق من دیگه خسته شدم هق من دیگهه نمیکشم هق
خو بسه خیلی احساسی شد
۷ لایک
من من کنان گفت میسو جان ببین خب چجوری بگم
قبل از ادامه دادنش قاطعانه گفتم لطفا با هام روراست باش من آمادگیشو دارم با این حرفم دکتر خودشو جمع کرد و گفت روند بیماری که یون خیلی زیاد شده و مغذ که یون ۷۹ درصد مبتلا شده
با این حرفش دنیا رو سرم ویران شد مثل سیل همه چیز رو با خودش شست و برد من نابود شدم با تموم شدن زندگی کیوتچه زندگی منم تمومه نه من نمیتونم
با هق هق گفتم در هق مانی ...
قبل از تموم شدن حرفم جمله ای رو گفت که مغذم سوت کشید و چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی ندیدم
وقتی چشمامو باز کردم رو تخت بیمارستان بودم دو تا سرم بهم وصل بود با یادآوری جه یون برق از سرم پرید و درجا بلند شدم و سرم رو کندم و دویدم به سمت اتاق جه یون
پرستارا مانعم میشدم ولی کنارشون زدم و از پشت شیشه به بدن بی جون جیگر پاره ام که روی تخت افتاده بود زل زدم
با جاری شدن سیل اشکام به زمین افتادم
پرستارا به سمتم اومدن تا بلندم کنن که دکتر جلوشونو و گرفت و بهشون گفت باید تنهاش بزارید
با خالی شدن اطرافم به فکر فرو رفتم به یاد روز های بدبختیم توی سئول لعنتی همه چی سر یه وان نایت ساده شروع شد صحنه پرت شدن از خونه توسط پدر مادرم فقط به خاطر باردار بودنم جلو چشمم اومدن الان نمیدونستم برای کدوم گریه کنم
دستم میسوخت ولی درد قلبم بیشتر بود قلبم پر بود درد داشتم بزرگترین درد مادرا دیدن فرزندشون تو بیمارستانه ولی من نمیدونستم برا کدوم دردم گریه کنم
به خاطر دور انداخته شدنم توسط خانوادم
به خاطر بیماری بچم
یا به خاطر هرزه خطاب شدنم توسط کوک و انکار کردن بچه ی توی شکمم
دنیا خیلی بیرحمه
دلم میسوزه بابات لحظه هایی که میتونستم شاد باشم اما نشد
دلم خیلی خیلی پر بود از همه میخواستم برم جایی که هیچکس نباشه در تنهایی خودم غرق شم اونقدری جیغ بزنم که بالاخره خدا منو ببینه صدامو بشنوه
شنیدین بعضیا میگن خدا از شاهرگ نزدیکتره و همه رو میبینه و به خواسته های همه گوش میده ولی از نظر من همش چرته اگه اینه چرا منو نمیبینه
صدا های تو سرم ساکت نمیشد پس داد زدم
خدا چرا منو نمیبینه هق منم اینجام هق منم آدمم هق من دیگه خسته شدم هق من دیگهه نمیکشم هق
خو بسه خیلی احساسی شد
۷ لایک
۶۳.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.