𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 پارت ۷
ماهان= ینی چی که من چیکارم؟
ا.ت=من با تو حرف نمیزنم
ماهان=ولی من دارم با تو حرف میزنم
ا.ت=من با تو حرفی ندارم تو هر حرفی حقی هر چیزی داشتی رو توی اون سیلی نشون دادی و خودتو ثابت کردی
ماهان=اعصابم خورد بود اتفاقی شد
ا.ت=مگه هر کی اعصابش خورده کسی رو میزنه؟مگه من چیم؟عروسکم؟
ماهان=وقتی عاشقتم تموم فکر و ذهنم تویی نتونستم
ا.ت=ادم کسی که عاشقشه رو نمیزنه........چ.چی ع.عاشقمی؟ینی چی؟
ماهان=اره عاشقتم وقتی دیر اومدی دیوونه شدم میفهمی نه نمیفهمی
ا.ت=.........
بلند شدم که برم
دایی=ا.ت بشین صبحنتو تموم کن
ا.ت=میل ندارم
دایی=گفتم بشین
ا.ت=ببخشید دایی نمیتونم
خیلی اروم از پشت میز بلند شدم و سریع پریدم تو حیاط و رفتم پصت خونه
پشت خونه یجا بود که همیشه ناراحت بودم میرفتم روی چمنا یک زیر انداز پهن کرده بودم با چند تا بالشت
نشستم و گریه کردم چند دیقه یک چیزی خورد به پام نگاه کردم دیدم جسینا عه
جسینا گربه ام بود همیشه اون دوربرا پیداش میشه یک گربه ی سفید و پشمکی جسینا دختر بود واسه همین این اسم رو روش گذاشتم اومد خودش تو بغلم شروع کردم به ناز کردنش با ناز کردنش ارامش میگرفتم نازش کردم تا خواب رفت
گذاشتمش رو زمین و بلند شدم رفتم روی تاب نشستم و سرمو به تاب تکیه دادم
یکم گذشت دیدم یکی اومد بیرون ولی نگاه نکردم یکم بعد نزدیک تاب شد و یک سمت تاب سنگین شد
ماهان=چرا بهم اهمیت نمیدی؟مگه جز عاشق بودنت چیکارت کردم؟
ا.ت=........
ماهان=ا.ت؟ا.ت؟
ا.ت=چیه؟چی میخوای ها؟ولم کن
ماهام=چرا عاشقم نیستی؟
ا.ت=من تا به امروز به چشم یک برادر که نداشتم بهت نگاه کردم نمیتونم عاشقت باشم
ماهان=اگه تو بری من عاشق کی باشم؟من هرروز با دیوونه بازی های کی بخندم؟
ا.ت=نباید به من بیشتر از یک خواهر نگاه میکردی
ماهان=اشتباهم کجا بود؟بگو کجا بود.....
ا.ت=خواهش میکنم تمومش کن
بلند شدم رفتم خونه و رفتم تو اتاقم که دایی صدام زد
دایی=دخترم ا.ت
ا.ت=بله دایی جون
دایی=امروز خونه خاله ملیحه یک مهمونی هست که قراره که اونجا رفتن تورو به همه بگیم امشب اماده باشین میریم اونجا
ا.ت=چشم دایی جان اماده میشم میشه برم؟
دایی=برو
بدون معطلی رفتم اتاقم و خوابیدم
بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ اس بلند شدم یک لباس انتخاب کردم مهمونی ساعت ۶ بود تا ۱۰
یک لباس گپ نیم تنه نه خیلی کوتاه جوری که استین هاش از خودش بلند بودن رنگش بنفش پاستیلی بود با یک شلوار ساسبندی که خیلی دوسش داشتم رنگش سیاه بود لی سیاه
با یک جوراب بنفش یک کلاه باگت هت هم گذاشتم قرار شد زندایی موهامو مدل معروفی که یاد داره ببافه
خلاصه انتخابم که تموم شد رفتم حموم یک ساعت تو حموم بودم در شدم خودمو خیلی سابیدم که سفید بشم خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم و رفتم پایین که ناهار بخورم نشستم سر میز.....
ا.ت=من با تو حرف نمیزنم
ماهان=ولی من دارم با تو حرف میزنم
ا.ت=من با تو حرفی ندارم تو هر حرفی حقی هر چیزی داشتی رو توی اون سیلی نشون دادی و خودتو ثابت کردی
ماهان=اعصابم خورد بود اتفاقی شد
ا.ت=مگه هر کی اعصابش خورده کسی رو میزنه؟مگه من چیم؟عروسکم؟
ماهان=وقتی عاشقتم تموم فکر و ذهنم تویی نتونستم
ا.ت=ادم کسی که عاشقشه رو نمیزنه........چ.چی ع.عاشقمی؟ینی چی؟
ماهان=اره عاشقتم وقتی دیر اومدی دیوونه شدم میفهمی نه نمیفهمی
ا.ت=.........
بلند شدم که برم
دایی=ا.ت بشین صبحنتو تموم کن
ا.ت=میل ندارم
دایی=گفتم بشین
ا.ت=ببخشید دایی نمیتونم
خیلی اروم از پشت میز بلند شدم و سریع پریدم تو حیاط و رفتم پصت خونه
پشت خونه یجا بود که همیشه ناراحت بودم میرفتم روی چمنا یک زیر انداز پهن کرده بودم با چند تا بالشت
نشستم و گریه کردم چند دیقه یک چیزی خورد به پام نگاه کردم دیدم جسینا عه
جسینا گربه ام بود همیشه اون دوربرا پیداش میشه یک گربه ی سفید و پشمکی جسینا دختر بود واسه همین این اسم رو روش گذاشتم اومد خودش تو بغلم شروع کردم به ناز کردنش با ناز کردنش ارامش میگرفتم نازش کردم تا خواب رفت
گذاشتمش رو زمین و بلند شدم رفتم روی تاب نشستم و سرمو به تاب تکیه دادم
یکم گذشت دیدم یکی اومد بیرون ولی نگاه نکردم یکم بعد نزدیک تاب شد و یک سمت تاب سنگین شد
ماهان=چرا بهم اهمیت نمیدی؟مگه جز عاشق بودنت چیکارت کردم؟
ا.ت=........
ماهان=ا.ت؟ا.ت؟
ا.ت=چیه؟چی میخوای ها؟ولم کن
ماهام=چرا عاشقم نیستی؟
ا.ت=من تا به امروز به چشم یک برادر که نداشتم بهت نگاه کردم نمیتونم عاشقت باشم
ماهان=اگه تو بری من عاشق کی باشم؟من هرروز با دیوونه بازی های کی بخندم؟
ا.ت=نباید به من بیشتر از یک خواهر نگاه میکردی
ماهان=اشتباهم کجا بود؟بگو کجا بود.....
ا.ت=خواهش میکنم تمومش کن
بلند شدم رفتم خونه و رفتم تو اتاقم که دایی صدام زد
دایی=دخترم ا.ت
ا.ت=بله دایی جون
دایی=امروز خونه خاله ملیحه یک مهمونی هست که قراره که اونجا رفتن تورو به همه بگیم امشب اماده باشین میریم اونجا
ا.ت=چشم دایی جان اماده میشم میشه برم؟
دایی=برو
بدون معطلی رفتم اتاقم و خوابیدم
بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ اس بلند شدم یک لباس انتخاب کردم مهمونی ساعت ۶ بود تا ۱۰
یک لباس گپ نیم تنه نه خیلی کوتاه جوری که استین هاش از خودش بلند بودن رنگش بنفش پاستیلی بود با یک شلوار ساسبندی که خیلی دوسش داشتم رنگش سیاه بود لی سیاه
با یک جوراب بنفش یک کلاه باگت هت هم گذاشتم قرار شد زندایی موهامو مدل معروفی که یاد داره ببافه
خلاصه انتخابم که تموم شد رفتم حموم یک ساعت تو حموم بودم در شدم خودمو خیلی سابیدم که سفید بشم خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم و رفتم پایین که ناهار بخورم نشستم سر میز.....
۱۷.۵k
۲۱ آذر ۱۴۰۰