پارت ۴۳
پارت ۴۳
ویو کوک
انقدری که حالم بد بود نمیتونستم رو پاهام وایستم و افتادم تو بغل نامجون
نامجون : ک..کوک چرا اینجوری میکنی؟ ا..این ....اصن...اصن یه فیلمه فقط .
-ه...هیونگ...ته...تهیونگ اینو د...دی..دیده؟
نامجون : کوک ... کوک.. کوکککک(داد)
ویو جین
نشسته بودم پیش تهیونگ و استرس داشتم ، اگر حرفای کوک رو نشنیده باشن و نشونش داده باشه چی؟ اون وقت ته قطعا کوک رو ول میکنه و کوک هم که ...
جین : م...میگم که...نامجون چیکارت داشت؟(استرس)
+ه..هیچی ، چیزی..چیزی بهم نمیگفت... ف..فقط صدای کوک میومد
جین : آها (استرس)
حدود ۱۰ مین گذشته بود که صدای داد نامجون هر دو مون رو ترسوند ...
نامجون : کوک ، کوک، کوککککک
با دو رفتیم تو آشپزخونه
جین : واییییییییی(داد)
+ک...کوک...کوککککککککککککک(داد)
نامجون براید بغلش کرد و آوردش رو مبل گذاشت و بعدم رفت آبی چیزی براش بیاره
حالا ته رو چیکار کنم؟؟
+ک...کوک...کوک...کوک چی..چیشده؟کوک بیدار شو(بغض)
جین : ته تروخدا آروم باش.. آروم باش
+چجورییییییی؟؟ کوک بیدار شو(گریه)
جین : آروم باش ، از خستگی زیاد بیهوش شده... نگران نباش
که نامجون با یه لیوان اومد و نشست رو مبل و سر کوک رو گذاشت رو پاش و منم لیوان رو گرفتم و نزدیک دهن کوک کردم
کوک داشت کم کم به هوش میومد و چشماش رو باز میکرد...
+کوک...کوک...کوک پ..پاشو .. پاشو (تند تند و گریه)
-م...م...من...خوب..خوبم(لبخند)
+کوککککککک(گریه)
ته با دیدن چشمای باز کوک پرید بغلش. کوک هم متقابلاً بغلش کرد
منم رفتم پیش نامجون و کشیدمش یه بغلی
جین : نامجون چی گفتی بهش؟
نامجون : هیچی بخدا
جین : چرا آخه فیلم رو نشونش دادی؟
نامجون : بخدا من نمیدونستم که انقدر ظرفیتش پایینه .
جین : مگه صداش رو نشنیدی؟ کوک از شدت استرس و ترسش برای از دست دادن ته غش کرد..
که یهو
خب اینم پارت بعد ، گفتم جای حساس قطع نکنم دیگه
ببینید چقدر خوبم😌😌😌
آری دگر
ویو کوک
انقدری که حالم بد بود نمیتونستم رو پاهام وایستم و افتادم تو بغل نامجون
نامجون : ک..کوک چرا اینجوری میکنی؟ ا..این ....اصن...اصن یه فیلمه فقط .
-ه...هیونگ...ته...تهیونگ اینو د...دی..دیده؟
نامجون : کوک ... کوک.. کوکککک(داد)
ویو جین
نشسته بودم پیش تهیونگ و استرس داشتم ، اگر حرفای کوک رو نشنیده باشن و نشونش داده باشه چی؟ اون وقت ته قطعا کوک رو ول میکنه و کوک هم که ...
جین : م...میگم که...نامجون چیکارت داشت؟(استرس)
+ه..هیچی ، چیزی..چیزی بهم نمیگفت... ف..فقط صدای کوک میومد
جین : آها (استرس)
حدود ۱۰ مین گذشته بود که صدای داد نامجون هر دو مون رو ترسوند ...
نامجون : کوک ، کوک، کوککککک
با دو رفتیم تو آشپزخونه
جین : واییییییییی(داد)
+ک...کوک...کوککککککککککککک(داد)
نامجون براید بغلش کرد و آوردش رو مبل گذاشت و بعدم رفت آبی چیزی براش بیاره
حالا ته رو چیکار کنم؟؟
+ک...کوک...کوک...کوک چی..چیشده؟کوک بیدار شو(بغض)
جین : ته تروخدا آروم باش.. آروم باش
+چجورییییییی؟؟ کوک بیدار شو(گریه)
جین : آروم باش ، از خستگی زیاد بیهوش شده... نگران نباش
که نامجون با یه لیوان اومد و نشست رو مبل و سر کوک رو گذاشت رو پاش و منم لیوان رو گرفتم و نزدیک دهن کوک کردم
کوک داشت کم کم به هوش میومد و چشماش رو باز میکرد...
+کوک...کوک...کوک پ..پاشو .. پاشو (تند تند و گریه)
-م...م...من...خوب..خوبم(لبخند)
+کوککککککک(گریه)
ته با دیدن چشمای باز کوک پرید بغلش. کوک هم متقابلاً بغلش کرد
منم رفتم پیش نامجون و کشیدمش یه بغلی
جین : نامجون چی گفتی بهش؟
نامجون : هیچی بخدا
جین : چرا آخه فیلم رو نشونش دادی؟
نامجون : بخدا من نمیدونستم که انقدر ظرفیتش پایینه .
جین : مگه صداش رو نشنیدی؟ کوک از شدت استرس و ترسش برای از دست دادن ته غش کرد..
که یهو
خب اینم پارت بعد ، گفتم جای حساس قطع نکنم دیگه
ببینید چقدر خوبم😌😌😌
آری دگر
۲.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.