new life
پارت ۱
بکهیون: ل..لطفا...منو...نک..نکش..م..من...به ک..کسی نمیگم!
چانیول: شرمنده دیگه خیلی دیره.
با زدن یک گلوله اون رو کشت.
ویو بکهیون
چرا یهو همه جا تاریک شد؟ اینجا کجاست؟ دارم کجا میرم؟ الان من مردم؟ اینجا چه خبره؟....صبر کن ببینم این نور سفید دیگه چیه داره چشمامو اذیت میکنه.
اروم اروم چشمامو باز کردم و دیدم رو تختم هستم. صبر کن ببینم مگه چانیول من رو نکشت؟! پس من الان اینجا چیکار میکنم؟ نکنه که...نه بابا امکان نداره.
از جام بلند شدم و گوشیمو برداشتم تا تاریخ رو چک کنم. وایسا ببینم این همون روری نیست که تازه وارد اون دبیرستان میشم؟ نکنه واقعا تناسخ پیدا کردم به بدن خودم؟ ولی چجوری؟
نگاهی به ساعت کردم و دیدم ۷ هست. حالا مهم نیست چجوری فعلا باید برم دبیرستان بعدا بهش فکر میکنم.
بعد ۲۰ دقیقه
خب همه چی امادس وقتشه که دیگه برم ساعت ۸ باید اونجا باشم. کفشامو پوشیدم و از خونه اومدم بیرون و به سمت دبیرستان حرکت کردم.
بعد تقریبا ۱۵ دقیقه رسیدم. به سمت دفتر مدیر رفتم تا کلاسم رو بهم بگه. در زدم و اروم در رو باز کردم.
بکهیون: میتونم بیام داخل؟
مدیر: بله عزیزم بیا داخل.
وارد دفتر شدم و تعظیمی کردم.
بکهیون: سلام جناب مدیر من دانش اموز انتقالی جدید هستم...بیون بکهیون.
مدیر: اوه بله بله خوش اومدید. شما داخل کلاس A هستید...اینم برنامه تون.
لیست رو ازش گرفتم و تشکر کردم و اومدم بیرون. خب بزار ببینم کلاس A کجاست... همینجوری که داشتم میرفتم یهو خوردم به یه پسره و افتادم زمین.
بکهیون: آخ...
چانیول: هی چیکار میکنی؟
وای نه نباید باهاش کل کل کنم...نمیخوام دوباره بمیرم..
چانیول: هی با توام زبون نداری؟!
بکهیون: شما خوردین به من..
با پاهاش زد به پام.
چانیول: تو باید حواست رو جمع میکردی!
بکهیون: باشه ببخشید..
بلند شدم تا برم وه یهو گفت
چانیول: هی هی صبر کن تو رو تاحالا اینجا ندیدم دانش اموز جدید هستی؟
بکهیون: اره.
چانیول:اها
بعد راهش رو کشید و رفت. نباید زیاد نزدیکش بشم اگه هم خودش اومد نزدیکم نباید باهاش بحث کنم نمیخوام دوباره بمیرم.
کلاسم رو پیدا کردم و دیدم استاد دم در وایساده.
بکهیون: سلام..ببخشید..
استاد: سلام پسرم...تو باید بکهیون باسی دانش اموز انتقالی باشی درسته؟
بکهیون: بله خودمم.
استاد: خب پس از دیدنت خوشبختم بیا بریم داخل.
بکهیون: چشم.
استاد وارد کلاس شدم و منم همراهش رفتم.
استاد: سلام به همگی...امروز یه دانش اموز جدید داریم..خودت رو معرفی کنم.
بکهیون: سلام من بکهیون هستم.
استاد: خوش اومدی بکهیون...برو اونجا کنار چانیول اون پسره ته کلاس بشین.
بکهیون: باشه
چرا باید من کنار اون بشینم؟! رفتم سر جام و نشستم. سعی کردم باهاش هیچ تماسی نداشته باشم که..
چانیول: بکهیون بودی اره؟
بکهیون: اره.
بکهیون: ل..لطفا...منو...نک..نکش..م..من...به ک..کسی نمیگم!
چانیول: شرمنده دیگه خیلی دیره.
با زدن یک گلوله اون رو کشت.
ویو بکهیون
چرا یهو همه جا تاریک شد؟ اینجا کجاست؟ دارم کجا میرم؟ الان من مردم؟ اینجا چه خبره؟....صبر کن ببینم این نور سفید دیگه چیه داره چشمامو اذیت میکنه.
اروم اروم چشمامو باز کردم و دیدم رو تختم هستم. صبر کن ببینم مگه چانیول من رو نکشت؟! پس من الان اینجا چیکار میکنم؟ نکنه که...نه بابا امکان نداره.
از جام بلند شدم و گوشیمو برداشتم تا تاریخ رو چک کنم. وایسا ببینم این همون روری نیست که تازه وارد اون دبیرستان میشم؟ نکنه واقعا تناسخ پیدا کردم به بدن خودم؟ ولی چجوری؟
نگاهی به ساعت کردم و دیدم ۷ هست. حالا مهم نیست چجوری فعلا باید برم دبیرستان بعدا بهش فکر میکنم.
بعد ۲۰ دقیقه
خب همه چی امادس وقتشه که دیگه برم ساعت ۸ باید اونجا باشم. کفشامو پوشیدم و از خونه اومدم بیرون و به سمت دبیرستان حرکت کردم.
بعد تقریبا ۱۵ دقیقه رسیدم. به سمت دفتر مدیر رفتم تا کلاسم رو بهم بگه. در زدم و اروم در رو باز کردم.
بکهیون: میتونم بیام داخل؟
مدیر: بله عزیزم بیا داخل.
وارد دفتر شدم و تعظیمی کردم.
بکهیون: سلام جناب مدیر من دانش اموز انتقالی جدید هستم...بیون بکهیون.
مدیر: اوه بله بله خوش اومدید. شما داخل کلاس A هستید...اینم برنامه تون.
لیست رو ازش گرفتم و تشکر کردم و اومدم بیرون. خب بزار ببینم کلاس A کجاست... همینجوری که داشتم میرفتم یهو خوردم به یه پسره و افتادم زمین.
بکهیون: آخ...
چانیول: هی چیکار میکنی؟
وای نه نباید باهاش کل کل کنم...نمیخوام دوباره بمیرم..
چانیول: هی با توام زبون نداری؟!
بکهیون: شما خوردین به من..
با پاهاش زد به پام.
چانیول: تو باید حواست رو جمع میکردی!
بکهیون: باشه ببخشید..
بلند شدم تا برم وه یهو گفت
چانیول: هی هی صبر کن تو رو تاحالا اینجا ندیدم دانش اموز جدید هستی؟
بکهیون: اره.
چانیول:اها
بعد راهش رو کشید و رفت. نباید زیاد نزدیکش بشم اگه هم خودش اومد نزدیکم نباید باهاش بحث کنم نمیخوام دوباره بمیرم.
کلاسم رو پیدا کردم و دیدم استاد دم در وایساده.
بکهیون: سلام..ببخشید..
استاد: سلام پسرم...تو باید بکهیون باسی دانش اموز انتقالی باشی درسته؟
بکهیون: بله خودمم.
استاد: خب پس از دیدنت خوشبختم بیا بریم داخل.
بکهیون: چشم.
استاد وارد کلاس شدم و منم همراهش رفتم.
استاد: سلام به همگی...امروز یه دانش اموز جدید داریم..خودت رو معرفی کنم.
بکهیون: سلام من بکهیون هستم.
استاد: خوش اومدی بکهیون...برو اونجا کنار چانیول اون پسره ته کلاس بشین.
بکهیون: باشه
چرا باید من کنار اون بشینم؟! رفتم سر جام و نشستم. سعی کردم باهاش هیچ تماسی نداشته باشم که..
چانیول: بکهیون بودی اره؟
بکهیون: اره.
۱.۰k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.