وانشات (وقتی روش خیلی حساسی) پارت ۲
#وانشات
#هان
#جیسونگ
× اوه سلام ا.ت
با شنیدن صدای کلفت و بم فلیکس به سمتش برگشتی و لبخندی زدی
+ اوه فلیکسی....چطوری ؟
فلیکس لبخندی تحویلت داد
× به خوبیتم......عاااا راستی جیسونگ کجاست ؟
با اومدن اسم جیسونگ با چشم غره ای بهش اشاره کردی که فلیکس قضیه رو گرفت.
× اوه متاسفم سویا دوست صمیمی خواهرمه وگرنه اگر به من بود دعوتش نمیکردم
+ اشکالی نداره به هر حال اینجا یک نفر دیگه هست که تنش میخاره
فلیکس که داشت کم کم ازت میترسید خنده ی ضایعی کرد و لب زد :
×خ....خوب ...د..دیگه من میرم
و ازت دور شد و به سمت بقیه پسرا رفت.... تو هم داشتی با نهایت عصبانیت به اون دوتا نگاه میکردی.
از رفتار جیسونگ میشد فهمید که خوشش نمیاد کنار اون دختر باشه ولی سویا سمج تر از این حرفا بود و ولکنش نمیشد تا اینکه یک دفعه دیدی که سویا داره سعی میکنه با دادن مشروب به جیسونگ مستش کنه... سریع با عصبانیت به سمتش رفتی و یک سیلی نسارش کردی که جیسونگ با تعجب نگاهت کرد.... کل جمعیت توی سکوت فرو رفته بود و داشتن به تو نگاه میکردن
+به چهههههه جرعتیییی توی ه.ر.ز.ه به شوهر من نزدیک میشه هااااااا ( داد خیلی بلند )
و بعد بدون نگاه کردن به جیسونگ به سمت در خروجی رفتی که اونم دنبالت راه افتاد.
با عصبانیت قدم بر میداشتی و به سمت ماشین رفتی و سوارش شدی که جیسونگم بدون هیچ حرفی سوار شد و ترجیح داد تا خونه چیزه نگه.
.
بلافاصله بعد از رسیدن به خونه تو به سمت طبقه ی بالا که اتاق خوابتون بود رفتی و جیسونگ همینطوری بهت خیره بود و دور شدنتو تماشا میکرد.
توی اتاق رفتی و با عصبانیت درو باز کردی و کیفتو انداختی روی تخت و شروع کردی به طرز خشنی دراوردن جواهراتت که توی همین حین جیسونگ وارد اتاق شد.
چیزی نمیگفت و فقط نگاهت میکرد
+ میتونستی همونجا بمونی
بازم ترجیح داد سکوت کنه چون میدونستم که کارش اصلا درست نبوده و باید از اون دختر فاصله میگرفته
+ باورم نمیشه با آدمی که باعث شد ما از هم جدا بشیم روی یک مبل نشسته بودی و به غیر از اون داشتی باهاش گپ میزدی؟
جمله ی اخرتو در حالی که با حرس بهش نگاه میکردی گفتی
_م... متاسفم
پوزخندی صدا دار زدی و دوباره نگاهتو به آینه دادی
+ باورم نمیشه
#هان
#جیسونگ
× اوه سلام ا.ت
با شنیدن صدای کلفت و بم فلیکس به سمتش برگشتی و لبخندی زدی
+ اوه فلیکسی....چطوری ؟
فلیکس لبخندی تحویلت داد
× به خوبیتم......عاااا راستی جیسونگ کجاست ؟
با اومدن اسم جیسونگ با چشم غره ای بهش اشاره کردی که فلیکس قضیه رو گرفت.
× اوه متاسفم سویا دوست صمیمی خواهرمه وگرنه اگر به من بود دعوتش نمیکردم
+ اشکالی نداره به هر حال اینجا یک نفر دیگه هست که تنش میخاره
فلیکس که داشت کم کم ازت میترسید خنده ی ضایعی کرد و لب زد :
×خ....خوب ...د..دیگه من میرم
و ازت دور شد و به سمت بقیه پسرا رفت.... تو هم داشتی با نهایت عصبانیت به اون دوتا نگاه میکردی.
از رفتار جیسونگ میشد فهمید که خوشش نمیاد کنار اون دختر باشه ولی سویا سمج تر از این حرفا بود و ولکنش نمیشد تا اینکه یک دفعه دیدی که سویا داره سعی میکنه با دادن مشروب به جیسونگ مستش کنه... سریع با عصبانیت به سمتش رفتی و یک سیلی نسارش کردی که جیسونگ با تعجب نگاهت کرد.... کل جمعیت توی سکوت فرو رفته بود و داشتن به تو نگاه میکردن
+به چهههههه جرعتیییی توی ه.ر.ز.ه به شوهر من نزدیک میشه هااااااا ( داد خیلی بلند )
و بعد بدون نگاه کردن به جیسونگ به سمت در خروجی رفتی که اونم دنبالت راه افتاد.
با عصبانیت قدم بر میداشتی و به سمت ماشین رفتی و سوارش شدی که جیسونگم بدون هیچ حرفی سوار شد و ترجیح داد تا خونه چیزه نگه.
.
بلافاصله بعد از رسیدن به خونه تو به سمت طبقه ی بالا که اتاق خوابتون بود رفتی و جیسونگ همینطوری بهت خیره بود و دور شدنتو تماشا میکرد.
توی اتاق رفتی و با عصبانیت درو باز کردی و کیفتو انداختی روی تخت و شروع کردی به طرز خشنی دراوردن جواهراتت که توی همین حین جیسونگ وارد اتاق شد.
چیزی نمیگفت و فقط نگاهت میکرد
+ میتونستی همونجا بمونی
بازم ترجیح داد سکوت کنه چون میدونستم که کارش اصلا درست نبوده و باید از اون دختر فاصله میگرفته
+ باورم نمیشه با آدمی که باعث شد ما از هم جدا بشیم روی یک مبل نشسته بودی و به غیر از اون داشتی باهاش گپ میزدی؟
جمله ی اخرتو در حالی که با حرس بهش نگاه میکردی گفتی
_م... متاسفم
پوزخندی صدا دار زدی و دوباره نگاهتو به آینه دادی
+ باورم نمیشه
۱۶.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.