فیک: پرنسس مافیا Part: 5
فیک: پرنسس مافیا Part: 5
منو تهیونگ رفتیم تو اتاقم میخواستم لباس خوابم رو بپوشم اما جلوی این هوففف
ا.ت:یه لحظه میری بیرون میخوام لباسم عوض کنم
تهیونگ:برای چی برم بیرون
ا.ت:یاااا میخوام لباسم عوض کنم
تهیونگ:خوب همینجا عوض کن
ا.ت:جلوی تو اخه برو بیرون
تهیونگ: نمیخوای جلوی شوهرت لباستو عوض کنی
ا.ت:نه
اصلا چرا با این سروکله میزنم میرم تو حموم لباسم رو برداشتم رفتم تو حموم وقتی برگشتم تهیونگ رو تخت خواب رفته بود هوفف
منم خوب خوابم نمیبرد ی کتاب برداشتم رفتم رو کاناپه شروع به خوندن کردم
ساعت نزدیک 2شب بود که داشتم از بیخوابی میترکیدم
رفتم سمت تخت اخه یه نفر چجور میتونه کل تخت رو بگیره
کنار تخت ی کوچولو جابود رفتم همون یه تیکه خوابیدم
مطمئن بودم بعدا حتما از تخت می افتادم به خاطر همین یکم خودمو کشیدم سمتش که دستشو انداخت دور کمرم منو کشید توی بغلش الان دیگه مطمئن شدم که دیگه از تخت نمیوفتم گرفتم خوابیدم
............................................
(فلش بک به فردا)
توی خواب نازم بودم که با صدای تهیونگ از خواب نازم پریدم
تهیونگ:ا.تتتتتت.....ا.تتت
ا.ت :چیهههههه
تهیونگ :پاشو خابالو
ا.ت: نمیخوام
تهیونگ:دستم خواب رفته چقدر سرت سنگینه
جوابشو ندادم سرمو کردم زیر پتو خوابیدم
با بالا پایین شدن تخت فک کردم دیگه دست از سرم برداشته تا وقتیکه پتو از سرم کنار رفت و در گوشم یه زمزمه ای کرد که به خودم لرزیدم
گفت:من هنوز کار اون موقع تو تلافی نکردم خانوم خانوما
بعدش یهو روی حوا معلق شدم چشمامو باز کردم دیدم منو بغل کرده داره میبره سمت در عمارت یه عالمه جیغ جیغ کردم بلکه منو بزاره زمین اما انگار ن انگار یه دقیقه حواسم دادم به اطراف دیدم داره میره سمت استخر به تهیونگ نگاه کردم رفت لبه ی استخر وایساد بهش گفتم:تو که نمیخوای زن ایندت رو بندازی تو این
گفت:برعکس میخوام همین الان بندازمش
ادمینتون یه خورده عجوله اگه شرط های زیر رو برسونین همین امروز یه پارت دیگه هم میزارم شرطا👇:
لایک:4
کامنت 2
همین
منو تهیونگ رفتیم تو اتاقم میخواستم لباس خوابم رو بپوشم اما جلوی این هوففف
ا.ت:یه لحظه میری بیرون میخوام لباسم عوض کنم
تهیونگ:برای چی برم بیرون
ا.ت:یاااا میخوام لباسم عوض کنم
تهیونگ:خوب همینجا عوض کن
ا.ت:جلوی تو اخه برو بیرون
تهیونگ: نمیخوای جلوی شوهرت لباستو عوض کنی
ا.ت:نه
اصلا چرا با این سروکله میزنم میرم تو حموم لباسم رو برداشتم رفتم تو حموم وقتی برگشتم تهیونگ رو تخت خواب رفته بود هوفف
منم خوب خوابم نمیبرد ی کتاب برداشتم رفتم رو کاناپه شروع به خوندن کردم
ساعت نزدیک 2شب بود که داشتم از بیخوابی میترکیدم
رفتم سمت تخت اخه یه نفر چجور میتونه کل تخت رو بگیره
کنار تخت ی کوچولو جابود رفتم همون یه تیکه خوابیدم
مطمئن بودم بعدا حتما از تخت می افتادم به خاطر همین یکم خودمو کشیدم سمتش که دستشو انداخت دور کمرم منو کشید توی بغلش الان دیگه مطمئن شدم که دیگه از تخت نمیوفتم گرفتم خوابیدم
............................................
(فلش بک به فردا)
توی خواب نازم بودم که با صدای تهیونگ از خواب نازم پریدم
تهیونگ:ا.تتتتتت.....ا.تتت
ا.ت :چیهههههه
تهیونگ :پاشو خابالو
ا.ت: نمیخوام
تهیونگ:دستم خواب رفته چقدر سرت سنگینه
جوابشو ندادم سرمو کردم زیر پتو خوابیدم
با بالا پایین شدن تخت فک کردم دیگه دست از سرم برداشته تا وقتیکه پتو از سرم کنار رفت و در گوشم یه زمزمه ای کرد که به خودم لرزیدم
گفت:من هنوز کار اون موقع تو تلافی نکردم خانوم خانوما
بعدش یهو روی حوا معلق شدم چشمامو باز کردم دیدم منو بغل کرده داره میبره سمت در عمارت یه عالمه جیغ جیغ کردم بلکه منو بزاره زمین اما انگار ن انگار یه دقیقه حواسم دادم به اطراف دیدم داره میره سمت استخر به تهیونگ نگاه کردم رفت لبه ی استخر وایساد بهش گفتم:تو که نمیخوای زن ایندت رو بندازی تو این
گفت:برعکس میخوام همین الان بندازمش
ادمینتون یه خورده عجوله اگه شرط های زیر رو برسونین همین امروز یه پارت دیگه هم میزارم شرطا👇:
لایک:4
کامنت 2
همین
۱۱.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.