عمارت سیاه (پارت ۲۹)
تهیونگ
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمتش
تهیونگ: دیشب هه فکر کردی پیدات نمیکنم
ا/ت :....
تهیونگ: پس نمیخوای حرف بزنی
ا/ت : ....
تهیونگ
از فکش محکم گرفتم
تهیونگ : هرزه بخاطر یه فرار کردن مسخرت مجبور شدم سر برادرم داد بزنم (داد)
ا/ت
دستامو گذاشتم رو دستش که فکمو گرفته بودم
ا/ت : و ..ولم..ک..کن
تهیونگ: هه ولت کنم
فکشو ول کردم از موهاش محکم گرفتم
تهیونگ: فعلا میزارم بری ولی امشب نشونت میدم که من کیم
موهاشو ول کردم و از اتاق رفتم بیرون
ا/ت
نشستم رو زمین اشکام سرازیر شدن سریع پاکشون کردم هه الان اون عوضی میاد حوصلشو ندارم دیگه نباید گریه کنم
بلند شدم رفتم پایین...
سلامی کردم و کنار تهیونگ پشت میز نشستم بعد از صبحانه خواستم بلند شم برم که ...
م/تهیونگ: ا/ت
ا/ت : ب..بله
م/تهیونگ: فردا واسه خرید عروسی با تهیونگ برید
ا/ت : بله چشم
رفتم سمت اتاق خواستم در اتاق و باز کنم که یکی از دستم گرفت و کشیدم داخل اون یکی اتاق خواستم جیغ بزنم که دیدم نامجونه
ا/ت : ا ترسوندیم چیکارم داری ؟
نامجون: چرا دیشب از دست تهیونگ فرار کردی
ا/ت : فرار...ن ..نه من فرار نکردم فقط ...
نامجون: میدونم فرار کردی پس دروغ نگو
ا/ت
بغض کردم تصمیم گرفتم همچیو به نامجون بگم
ا/ت : اون ....
بابت دیر گذاشتن پارت ها معذرت میخوام از همتون از این به بعد سعیمو میکنم زود به زود بزارم ازتون ممنونم 💫💫💫
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمتش
تهیونگ: دیشب هه فکر کردی پیدات نمیکنم
ا/ت :....
تهیونگ: پس نمیخوای حرف بزنی
ا/ت : ....
تهیونگ
از فکش محکم گرفتم
تهیونگ : هرزه بخاطر یه فرار کردن مسخرت مجبور شدم سر برادرم داد بزنم (داد)
ا/ت
دستامو گذاشتم رو دستش که فکمو گرفته بودم
ا/ت : و ..ولم..ک..کن
تهیونگ: هه ولت کنم
فکشو ول کردم از موهاش محکم گرفتم
تهیونگ: فعلا میزارم بری ولی امشب نشونت میدم که من کیم
موهاشو ول کردم و از اتاق رفتم بیرون
ا/ت
نشستم رو زمین اشکام سرازیر شدن سریع پاکشون کردم هه الان اون عوضی میاد حوصلشو ندارم دیگه نباید گریه کنم
بلند شدم رفتم پایین...
سلامی کردم و کنار تهیونگ پشت میز نشستم بعد از صبحانه خواستم بلند شم برم که ...
م/تهیونگ: ا/ت
ا/ت : ب..بله
م/تهیونگ: فردا واسه خرید عروسی با تهیونگ برید
ا/ت : بله چشم
رفتم سمت اتاق خواستم در اتاق و باز کنم که یکی از دستم گرفت و کشیدم داخل اون یکی اتاق خواستم جیغ بزنم که دیدم نامجونه
ا/ت : ا ترسوندیم چیکارم داری ؟
نامجون: چرا دیشب از دست تهیونگ فرار کردی
ا/ت : فرار...ن ..نه من فرار نکردم فقط ...
نامجون: میدونم فرار کردی پس دروغ نگو
ا/ت
بغض کردم تصمیم گرفتم همچیو به نامجون بگم
ا/ت : اون ....
بابت دیر گذاشتن پارت ها معذرت میخوام از همتون از این به بعد سعیمو میکنم زود به زود بزارم ازتون ممنونم 💫💫💫
۶۳.۲k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.