P³
P³
کوک ـ بااااشه، این همه خرخون بودن چه فایده ای داره؟
ات ـ "نفس عمیقی کشید"
کوک ـ باشه باشه..
اتویو
خیلی زیاد حرف میزنه..وای این بخش رو متوجه نشدم..
صدای زنگ به صدا در اومد و طولی نکشید که تعداد انبوهی دانش اموز، به داخل کلاس حمله کردند.
بعداز چند دقیقه معلم به کلاس آمد و تدریس را شروع کرد.
این زنگ ریاضی داریم و من از ریاضی متنفرم..مبحث های خیلی پیچیده و بیخودی داره، ولی من مجبورم درس بخونم..
مدت زیادی نگذشت که جونگکوک شروع کرد به حرف زدن
کوک ـ این قسمتو بلدی؟ میتونی بهم توضیح بدی؟
ات ـ از معلم بپرس
معلم ـ اونجا چخبره؟؟ "داد"
ات ـ از من سوال پرسیـ..
معلم ـ لی ات یک منفی برات گذاشتم!
با گفتن این جملهی معلم..انگار سطل ابی روی من خالی کردند..
با مرور کردن اتفاقی که قراره توی خانه برام رخ بده..ترس شدیدی تمام وجودم را فرا گرفت.
کوک ـ خوبی؟ چرا ترسیدی؟
ات ـ...
کوک ـ...
کوکویو
ات..دختر بسیار عجیبی بود.
میشه گفت اولین دختری بود که به من علاقه ای نداشت و فقط فکر و ذکرش درس خواندن بود.
بعداز اینکه معلم برای او منفی گذاشت، ترس بدی در چهرهاش شکل گرفت.
شاید یاد خاطرهای ناگوار افتاده..نمیدانم..
اتویو
زنگ خانه به صدا در آمد، به احتمال زیاد پدر از این قضیه بو برده و در ماشین مشکی رنگش، منتظر است تا من بروم و به خانه برسیم.
مدتها میگذشت که من در تمام درس هایم موفق بودم..اخرین باری که پدر مرا تنبیه کرد، مال ² سال پیش میباشد.
با پاهای لرزان، به سمت ماشین پدرم قدم برداشتم.
داخل ماشین نشستم و با صدای لرزانی، سلام کردم.
پدر ـ شنیدم، امروز یه منفی گرفتی، درسته؟
ات ـ بـ..بله..من..من واقعا معذرت میخوام
پدر ـ حرفی نباشه..وقتی رسیدیم خونه میدونم چیکارت کنم که دیگه منفی نگیری!
پدر با اینکه در دوران مدرسهاش، چندین بار اخراج شده بود..ولی..ولی........
با صدای باز شدن در ماشین، فهمیدم دیگر کارم تمام است..
.
.
.
چطوره؟ خوشحال میشم نظرتونو بگین💞
بنظرتون زیادی کتابی مینویسم اره؟ اگه اره میتونم یکم عامیانهترش کنم🫠
کوک ـ بااااشه، این همه خرخون بودن چه فایده ای داره؟
ات ـ "نفس عمیقی کشید"
کوک ـ باشه باشه..
اتویو
خیلی زیاد حرف میزنه..وای این بخش رو متوجه نشدم..
صدای زنگ به صدا در اومد و طولی نکشید که تعداد انبوهی دانش اموز، به داخل کلاس حمله کردند.
بعداز چند دقیقه معلم به کلاس آمد و تدریس را شروع کرد.
این زنگ ریاضی داریم و من از ریاضی متنفرم..مبحث های خیلی پیچیده و بیخودی داره، ولی من مجبورم درس بخونم..
مدت زیادی نگذشت که جونگکوک شروع کرد به حرف زدن
کوک ـ این قسمتو بلدی؟ میتونی بهم توضیح بدی؟
ات ـ از معلم بپرس
معلم ـ اونجا چخبره؟؟ "داد"
ات ـ از من سوال پرسیـ..
معلم ـ لی ات یک منفی برات گذاشتم!
با گفتن این جملهی معلم..انگار سطل ابی روی من خالی کردند..
با مرور کردن اتفاقی که قراره توی خانه برام رخ بده..ترس شدیدی تمام وجودم را فرا گرفت.
کوک ـ خوبی؟ چرا ترسیدی؟
ات ـ...
کوک ـ...
کوکویو
ات..دختر بسیار عجیبی بود.
میشه گفت اولین دختری بود که به من علاقه ای نداشت و فقط فکر و ذکرش درس خواندن بود.
بعداز اینکه معلم برای او منفی گذاشت، ترس بدی در چهرهاش شکل گرفت.
شاید یاد خاطرهای ناگوار افتاده..نمیدانم..
اتویو
زنگ خانه به صدا در آمد، به احتمال زیاد پدر از این قضیه بو برده و در ماشین مشکی رنگش، منتظر است تا من بروم و به خانه برسیم.
مدتها میگذشت که من در تمام درس هایم موفق بودم..اخرین باری که پدر مرا تنبیه کرد، مال ² سال پیش میباشد.
با پاهای لرزان، به سمت ماشین پدرم قدم برداشتم.
داخل ماشین نشستم و با صدای لرزانی، سلام کردم.
پدر ـ شنیدم، امروز یه منفی گرفتی، درسته؟
ات ـ بـ..بله..من..من واقعا معذرت میخوام
پدر ـ حرفی نباشه..وقتی رسیدیم خونه میدونم چیکارت کنم که دیگه منفی نگیری!
پدر با اینکه در دوران مدرسهاش، چندین بار اخراج شده بود..ولی..ولی........
با صدای باز شدن در ماشین، فهمیدم دیگر کارم تمام است..
.
.
.
چطوره؟ خوشحال میشم نظرتونو بگین💞
بنظرتون زیادی کتابی مینویسم اره؟ اگه اره میتونم یکم عامیانهترش کنم🫠
۱.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.