F2-P4
(6ماه بعد )
شکمم تقریبا گرد شده بود ولی اصلادوست نداشتم مشخص بشه حاملم
برای همین لباسای لش میپویدم ولی بازم یه ذره مشخص بود
4 ماه بخاطر اینکه باردار بودم مجبور بودم که نرم سرکار و همش خونه بودم شوگا هم بخاطر اینکه زیاد حوصلم سر نره از ساعت 10 میرفت تا 4 سر کار و برمی گشت .....
دیدم صدای در اومد سریع رفتم پایین و رفتم توی بغل شوگا
گفتم:سلام بابایی خوبی؟
گفت:سلام قربونت بشم و سرمو بوسید
رفتیم باهم روی مبل نشستیم
گفتم:عزیزم نمیخوای لباساتو عوض کنی؟
گفت:نه ...اماده شو میخوام ببرمت یه جایی
با تعجب گفتم:کجا؟
گفت:برو اماده شو خودت میفهمی
رفتم بالا و یه تیشر لش با یه شلوار بگ پوشیدم
رفتم پایین و گفتم:بریم
شوگا هم بلند شو و اومد دستمو گرفت
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم در یک بیمارستان وایسادیم
با تعجب و نگرانی گفتم:شوگا چه خبره چیزی شده؟
گفت:نه عزیزم پیاده شو میفهمی
گفتم:بگووو نکنه نامجون طوریش شده؟
گفت:دیروز خونشون بودی اون هیچیش نمیشه پیاده شو میفهمی
یه پوفی کردم و پیاده شدم شوگا اومد دستمو گرفت
گفت:چرا اینقدر استرس داری؟ دستات چرا میلرزه؟...عزیزم نمیخوام بخورمت که
گفتم:خب ادم باکارات استرس میگیره
لبخند زد و باهم وارد شدیم رفتیم توی بخش سونو گرافی و اونجا فهمیدم چرا منو اورد اینجا
گفتم:خو از اول بهم میگفتی این چه کاریه ادمو جون به لب کردی
خندید و گفت:گفتم شاید قبول نکنی حالا بیا بریم تو
رفتیم تو و شوگا رو به منشی گفت:خانم از قبل وقت گرفته بودیم
گفت:بله بعد از مریض فرمایید تو
شوگا رو به من گفت:عزیزم برو بشین اونجا
رفتیم نشستیم و بعد از 3 دقیقه مریض اومد بیرون و منشی رو به ما
گفت:بفرمایید تو
بلند شدیم رفتیم تو
وقتی رفتیم دکتر گفت :عزیزم بفرماید بخوابید روی تخت
خوابیدم و بعد از عکس برداری بهمون بیولوژیک بدن بچه رو نشون دادو گفت:کاملا سالمه
شوگا گفت:وای چقدر خوشگلهههههه(باحالت کیوتی)
خندیدم و گفت:هنوز که به دنیا نیومده
گفت:از همینجا هم مشخصه خیلی خوشکله
دکتر گفت:خب مبارکتونه میخواید جنسیتشم بدونید؟
گفتم:بله
شوگا هم گفت:البته
دکتر گفت:دختره
شوگا باذوق و اشک توی چشماش:وایییی واقعا
و من باحالت شوکه ناراحت:اوه شت
دکتر رو به من گفت :بشین عزیزم.....چیه جنسیتشو دوست نداری؟
گفتم:مهم اینه که سالمه ولی دوست داشتم پسر بود
دکتر گفت:عزیزم ایشا دفعه بعد(خنده)
شوگا دستمو گرفت و بغلم کرد و گفت:بالاخره به ارزوم رسیدم
اروم با مشت زدم توی شونش و گفتم:یااااا من دوست داشتم پسر بود همش تقصیره توعه
خندید گفت:تقصیره من چیه؟
گفتم:از بس گفتی دختر دختر ؛دختر شد
از دکتر تشکر کردیم و رفتیم از بیمارستان بیرون توی ماشین ویار کردم ولی نمیدونم چرا روم نمیشد بگم
بعد از7 دقیقه یهو انگار فکم همینجور خودش گفت:شوگا من ویار ...هیچی هیچی
شوگا گفت:ویار؟ویار چی؟
گفتم :هیچی هیچی
با لحن جدید گفت:تو بارداری ا/ت هرچی بچه میخواد باید بهش بدی ویار چی؟
گفتم:خب...ام.. چیزه...ویار لواشک
گفت:همین ؟..صب کن الان برات میگیرم
در یه فروشگاه مواد غذایی وایساد و رفت بعد از 2 دقیقه برگشت با 4 پلاستیک پر
با تعجب گفتم:من فقط ویار لواشک کردم چیز دیگه هم گرفتی؟
گفت:نه فقط لواشکن
با تعجب و حیرت زده گفتم:این همه لواشک؟یا خدا
رفتیم خونه و شوگا رفت شام درست کرد و بعد خوردیم و رفتیم بالا بخوابیم...
شکمم تقریبا گرد شده بود ولی اصلادوست نداشتم مشخص بشه حاملم
برای همین لباسای لش میپویدم ولی بازم یه ذره مشخص بود
4 ماه بخاطر اینکه باردار بودم مجبور بودم که نرم سرکار و همش خونه بودم شوگا هم بخاطر اینکه زیاد حوصلم سر نره از ساعت 10 میرفت تا 4 سر کار و برمی گشت .....
دیدم صدای در اومد سریع رفتم پایین و رفتم توی بغل شوگا
گفتم:سلام بابایی خوبی؟
گفت:سلام قربونت بشم و سرمو بوسید
رفتیم باهم روی مبل نشستیم
گفتم:عزیزم نمیخوای لباساتو عوض کنی؟
گفت:نه ...اماده شو میخوام ببرمت یه جایی
با تعجب گفتم:کجا؟
گفت:برو اماده شو خودت میفهمی
رفتم بالا و یه تیشر لش با یه شلوار بگ پوشیدم
رفتم پایین و گفتم:بریم
شوگا هم بلند شو و اومد دستمو گرفت
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم در یک بیمارستان وایسادیم
با تعجب و نگرانی گفتم:شوگا چه خبره چیزی شده؟
گفت:نه عزیزم پیاده شو میفهمی
گفتم:بگووو نکنه نامجون طوریش شده؟
گفت:دیروز خونشون بودی اون هیچیش نمیشه پیاده شو میفهمی
یه پوفی کردم و پیاده شدم شوگا اومد دستمو گرفت
گفت:چرا اینقدر استرس داری؟ دستات چرا میلرزه؟...عزیزم نمیخوام بخورمت که
گفتم:خب ادم باکارات استرس میگیره
لبخند زد و باهم وارد شدیم رفتیم توی بخش سونو گرافی و اونجا فهمیدم چرا منو اورد اینجا
گفتم:خو از اول بهم میگفتی این چه کاریه ادمو جون به لب کردی
خندید و گفت:گفتم شاید قبول نکنی حالا بیا بریم تو
رفتیم تو و شوگا رو به منشی گفت:خانم از قبل وقت گرفته بودیم
گفت:بله بعد از مریض فرمایید تو
شوگا رو به من گفت:عزیزم برو بشین اونجا
رفتیم نشستیم و بعد از 3 دقیقه مریض اومد بیرون و منشی رو به ما
گفت:بفرمایید تو
بلند شدیم رفتیم تو
وقتی رفتیم دکتر گفت :عزیزم بفرماید بخوابید روی تخت
خوابیدم و بعد از عکس برداری بهمون بیولوژیک بدن بچه رو نشون دادو گفت:کاملا سالمه
شوگا گفت:وای چقدر خوشگلهههههه(باحالت کیوتی)
خندیدم و گفت:هنوز که به دنیا نیومده
گفت:از همینجا هم مشخصه خیلی خوشکله
دکتر گفت:خب مبارکتونه میخواید جنسیتشم بدونید؟
گفتم:بله
شوگا هم گفت:البته
دکتر گفت:دختره
شوگا باذوق و اشک توی چشماش:وایییی واقعا
و من باحالت شوکه ناراحت:اوه شت
دکتر رو به من گفت :بشین عزیزم.....چیه جنسیتشو دوست نداری؟
گفتم:مهم اینه که سالمه ولی دوست داشتم پسر بود
دکتر گفت:عزیزم ایشا دفعه بعد(خنده)
شوگا دستمو گرفت و بغلم کرد و گفت:بالاخره به ارزوم رسیدم
اروم با مشت زدم توی شونش و گفتم:یااااا من دوست داشتم پسر بود همش تقصیره توعه
خندید گفت:تقصیره من چیه؟
گفتم:از بس گفتی دختر دختر ؛دختر شد
از دکتر تشکر کردیم و رفتیم از بیمارستان بیرون توی ماشین ویار کردم ولی نمیدونم چرا روم نمیشد بگم
بعد از7 دقیقه یهو انگار فکم همینجور خودش گفت:شوگا من ویار ...هیچی هیچی
شوگا گفت:ویار؟ویار چی؟
گفتم :هیچی هیچی
با لحن جدید گفت:تو بارداری ا/ت هرچی بچه میخواد باید بهش بدی ویار چی؟
گفتم:خب...ام.. چیزه...ویار لواشک
گفت:همین ؟..صب کن الان برات میگیرم
در یه فروشگاه مواد غذایی وایساد و رفت بعد از 2 دقیقه برگشت با 4 پلاستیک پر
با تعجب گفتم:من فقط ویار لواشک کردم چیز دیگه هم گرفتی؟
گفت:نه فقط لواشکن
با تعجب و حیرت زده گفتم:این همه لواشک؟یا خدا
رفتیم خونه و شوگا رفت شام درست کرد و بعد خوردیم و رفتیم بالا بخوابیم...
۱.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.