بزن نی زن که بس دلگیرم امشب
بزن نی زن که بس دلگیرم امشب
خدا داند ز غم می میرم امشب
به جان آمد دلم زین زندگانی
فغان از جور و از بی همزبانی
بزن نی زن از این نالان ترم کن
بزن آتش به دل خاکسترم کن
بزن نی زن که دلتنگ از زبانم
بزن نی زن که رسوای جهانم
از این سازت مرا غمگین ترم کن
مرا آتش زن و خاکسترم کن
بزن نی زن که با من هم نوایی
تو هم می سوزی و هم درد مایی
تو هستی گریه هایم را بهانه
بخوان بار دگر از غم ترانه
کتاب درد و غم در سینه دارم
به خاک این دفتر
غم می سپارم.......
خدا داند ز غم می میرم امشب
به جان آمد دلم زین زندگانی
فغان از جور و از بی همزبانی
بزن نی زن از این نالان ترم کن
بزن آتش به دل خاکسترم کن
بزن نی زن که دلتنگ از زبانم
بزن نی زن که رسوای جهانم
از این سازت مرا غمگین ترم کن
مرا آتش زن و خاکسترم کن
بزن نی زن که با من هم نوایی
تو هم می سوزی و هم درد مایی
تو هستی گریه هایم را بهانه
بخوان بار دگر از غم ترانه
کتاب درد و غم در سینه دارم
به خاک این دفتر
غم می سپارم.......
۴.۸k
۰۶ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.