رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت چهل و پنج
- دنیز خیلی کایان رو دوست داره تو هم به اندازه اون دوستش داری؟
امل که اصلاً متوجه صحبتهای سوگل نشده بود سری تکان داد، سوگل متوجه شد که معنی حرفش را نفهمیده پس لبخندی زد و دوباره به کایان و بچهها هیره شد.
دهانش خشک شده بود، همان لحظه از جایش برخاسته و به سمت آشپزخانه رفت قصد داشت یک لیوان چای بنوشد همانطور که وارد آشپزخانه میشد رو به افرا گفت:
- افراجان میشه یک لیوان چای بدی به من؟
افرا در حالی که دستی به روی لباس مخصوصش میکشید گفت:
- بله خانم حتماً.
سوگل کمی جلوی در آشپزخانه بزرگ و عریضشان ایستاد و منتظر ماند پس از اینکه افرا یک لیوان چای داغ برایش ریخت لیوان را به سمت او گرفته و گفت:
- بفرمایید.
چای را گرفته و تشکر کرد و به سمت پذیرایی که سمت راست خانه قرار داشت قدم برداشت همه داخل پذیرایی نشسته و کایان نیز به جمعشان اضافه شده بود، سوگل نگاهی سرسری به اطراف انداخت عمه میان جمع نبود پس با خیال راحت پا به جمع گذاشت.
کایان روی مبل راحتی لم داده و دستش را روی دسته مبل قرار داده بود در حالی که پایش را روی پای دیگرش میانداخت با دیدن سوگل َلبخند مخصوصش روی لبش نشست و در حالی که به فکر مسخره بازی بود رو به سوگل گفت:
- Kuzenim Seogil'e, bana biraz çay koydun mu?
(به- به دخترعمو سئوگیل، برای من چایی ریختی؟)
سوگل که جا خورده بود وقتب دست دراز شده کایان را دید، تنها چیزی که به ذهنش رسید یک لبخند کوچک بود، خندید و لیوان را به سمت کایان گرفته و گفت:
- بفرمایید نوش جان من برای خودم میریزم.
کایان لیوان را از دستش گرفته و همانطور داخل دستش نگه داشت نویان سعی داشت لیوان چای را از او بگیرد کایان اجازه نداده و خواست از جایش بلند شود که راحله با صدای بلند گفت:
- افرا یک سینی چای بیار!
کایان در حالی که نگاهش به نایلون خوراکیها بود با خود گفت:
- Keşke bu çayın yanında yiyecek bir kakao çekirdeğim olsaydı
(کاش یه دونه کاکائو برمیداشتم تا با این چای بخورم.)
پس از این رو از جایش بلند شد تا به سمت آسلی و دنیز که در حال رفتن به طبقه بالا بودند برود و یک کاکائو از داخل نایلون بردارد همین که قدم اول را برداشت نویان پایش را با شیطنت و خنده دراز کرد تا کایان به پایش برخورده و زمین بخورد.
کایان دقیقاً زمانی متوجه شد که کار از کار گذشته بود همین که قدم دوم را برداشت با برخورد به پای نویان کمی بالا پریده و بعد به زور توانست جلوی افتادنش را بگیرد کمی از لیوان چای روی زمین ریخته و خنده نویان باعث شد که همه توجهشان به آنها جلب شود کایان لبخندی زد و گفت:
- Sonunda intikamını aldın
(بالاخره انتقام گرفتی.)
با خنده نویان سوزان نیز به خنده افتاد خنده کایان هنوز تمام نشده بود که نگاهش به ایلناز که در بغل سوزان خوابش گرفته بود افتاد و رو به سوزان گفت:
- Susan, İlanaz uyanınca Deniz ve Aslı'ya aldığım yiyeceklerin bir kısmını ona ver
(راستی سوزان وقتی ایلناز از خواب بیدار شد از اون خوراکیهایی که برای دنیز و آسلی گرفتم بهش بده .)
و بعد در حالی که دستش را آماده میکرد تا یک پس گردنی محکم به گردن نویان بزند رو به نویان گفت:
- Bu da senin
(این هم مال تو.)
و همان لحظه یک پس گردنی محکم را حواله گردن او کرد!
- دنیز خیلی کایان رو دوست داره تو هم به اندازه اون دوستش داری؟
امل که اصلاً متوجه صحبتهای سوگل نشده بود سری تکان داد، سوگل متوجه شد که معنی حرفش را نفهمیده پس لبخندی زد و دوباره به کایان و بچهها هیره شد.
دهانش خشک شده بود، همان لحظه از جایش برخاسته و به سمت آشپزخانه رفت قصد داشت یک لیوان چای بنوشد همانطور که وارد آشپزخانه میشد رو به افرا گفت:
- افراجان میشه یک لیوان چای بدی به من؟
افرا در حالی که دستی به روی لباس مخصوصش میکشید گفت:
- بله خانم حتماً.
سوگل کمی جلوی در آشپزخانه بزرگ و عریضشان ایستاد و منتظر ماند پس از اینکه افرا یک لیوان چای داغ برایش ریخت لیوان را به سمت او گرفته و گفت:
- بفرمایید.
چای را گرفته و تشکر کرد و به سمت پذیرایی که سمت راست خانه قرار داشت قدم برداشت همه داخل پذیرایی نشسته و کایان نیز به جمعشان اضافه شده بود، سوگل نگاهی سرسری به اطراف انداخت عمه میان جمع نبود پس با خیال راحت پا به جمع گذاشت.
کایان روی مبل راحتی لم داده و دستش را روی دسته مبل قرار داده بود در حالی که پایش را روی پای دیگرش میانداخت با دیدن سوگل َلبخند مخصوصش روی لبش نشست و در حالی که به فکر مسخره بازی بود رو به سوگل گفت:
- Kuzenim Seogil'e, bana biraz çay koydun mu?
(به- به دخترعمو سئوگیل، برای من چایی ریختی؟)
سوگل که جا خورده بود وقتب دست دراز شده کایان را دید، تنها چیزی که به ذهنش رسید یک لبخند کوچک بود، خندید و لیوان را به سمت کایان گرفته و گفت:
- بفرمایید نوش جان من برای خودم میریزم.
کایان لیوان را از دستش گرفته و همانطور داخل دستش نگه داشت نویان سعی داشت لیوان چای را از او بگیرد کایان اجازه نداده و خواست از جایش بلند شود که راحله با صدای بلند گفت:
- افرا یک سینی چای بیار!
کایان در حالی که نگاهش به نایلون خوراکیها بود با خود گفت:
- Keşke bu çayın yanında yiyecek bir kakao çekirdeğim olsaydı
(کاش یه دونه کاکائو برمیداشتم تا با این چای بخورم.)
پس از این رو از جایش بلند شد تا به سمت آسلی و دنیز که در حال رفتن به طبقه بالا بودند برود و یک کاکائو از داخل نایلون بردارد همین که قدم اول را برداشت نویان پایش را با شیطنت و خنده دراز کرد تا کایان به پایش برخورده و زمین بخورد.
کایان دقیقاً زمانی متوجه شد که کار از کار گذشته بود همین که قدم دوم را برداشت با برخورد به پای نویان کمی بالا پریده و بعد به زور توانست جلوی افتادنش را بگیرد کمی از لیوان چای روی زمین ریخته و خنده نویان باعث شد که همه توجهشان به آنها جلب شود کایان لبخندی زد و گفت:
- Sonunda intikamını aldın
(بالاخره انتقام گرفتی.)
با خنده نویان سوزان نیز به خنده افتاد خنده کایان هنوز تمام نشده بود که نگاهش به ایلناز که در بغل سوزان خوابش گرفته بود افتاد و رو به سوزان گفت:
- Susan, İlanaz uyanınca Deniz ve Aslı'ya aldığım yiyeceklerin bir kısmını ona ver
(راستی سوزان وقتی ایلناز از خواب بیدار شد از اون خوراکیهایی که برای دنیز و آسلی گرفتم بهش بده .)
و بعد در حالی که دستش را آماده میکرد تا یک پس گردنی محکم به گردن نویان بزند رو به نویان گفت:
- Bu da senin
(این هم مال تو.)
و همان لحظه یک پس گردنی محکم را حواله گردن او کرد!
۱.۱k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.