* * زندگی متفاوت
🐾پارت 23
#paniz
صبح به صدا زنای اون خانمی که همراهم بود بیدار شدم
کمک کرد کارام انجام بدم بعدشم با کمکش نشستم رو تخت و تکیه دادم به تاج تخت بدنم اصن کنترل هیچو نداشت مث یه مرده متحرک شدم چرا نجاتم داد
چرا نذاشت همه چی تموم شهه
خانمه سرم بهم وصل کرد
خانوم:عزیزم من دیگه باید برم مواظب خودت باش زخمت هروز عوض کن چند تا پماد هس اونا هم بزن
لبخندی بهش تحویلش دادم اونم در متقابلم رف درم قفل کردم
چرا اصن نجاتم داد
چرا اصن دوباره منو اورد
هیچی نمیدونستم روتخت زانو هام بغل کردم تا به غرق افکارام بشم.....
#leoreza
از دیروز به عمارت نرفته بودم
از ماشین پیاده شدم به کاپوت ماشین تکیه داده بودم از شب داشتم به این فک میکردم منظور مهراب چیه چرا اونجوری گفته حتما میخواستِ فکر منو خراب کنه
ولی اون موقع ای که حرف گف با غم گف یعنی یه جای کار میلنگه
پوفی کشیدم دستی لای موهام کشیدیم ( حتی میتونم تصورش کنم حال موهاش من غششش😏😝😂)
سوار ماشین شدم همونجور که ماشین به سمت عمارت میروندم زنگ زدم ارسلان به چهارمین بوق نکشید که جواب داد
ارسلان:بله رضا
رضا:اون خانومه رف
ارسلان: اره همین الان سرمش زد رف
رضا:حیف شد میتونی بری اتاق پانیذ بهش بگی بعد اینکه سرمت تموم شد اماده باشه میام برش میدارم
ارسلان:اوکی رضا
یکم مکث کرد جواب داد
ارسلان:هر کاری میکنی الان وقتش نی
رضا: اوکی باهاش کاری ندارم فعلا
گوشیو قطع کردم قبل اینکه برم عمارت کاری داشتم باید اونو انجام میدادم.......
#paniz
صبح به صدا زنای اون خانمی که همراهم بود بیدار شدم
کمک کرد کارام انجام بدم بعدشم با کمکش نشستم رو تخت و تکیه دادم به تاج تخت بدنم اصن کنترل هیچو نداشت مث یه مرده متحرک شدم چرا نجاتم داد
چرا نذاشت همه چی تموم شهه
خانمه سرم بهم وصل کرد
خانوم:عزیزم من دیگه باید برم مواظب خودت باش زخمت هروز عوض کن چند تا پماد هس اونا هم بزن
لبخندی بهش تحویلش دادم اونم در متقابلم رف درم قفل کردم
چرا اصن نجاتم داد
چرا اصن دوباره منو اورد
هیچی نمیدونستم روتخت زانو هام بغل کردم تا به غرق افکارام بشم.....
#leoreza
از دیروز به عمارت نرفته بودم
از ماشین پیاده شدم به کاپوت ماشین تکیه داده بودم از شب داشتم به این فک میکردم منظور مهراب چیه چرا اونجوری گفته حتما میخواستِ فکر منو خراب کنه
ولی اون موقع ای که حرف گف با غم گف یعنی یه جای کار میلنگه
پوفی کشیدم دستی لای موهام کشیدیم ( حتی میتونم تصورش کنم حال موهاش من غششش😏😝😂)
سوار ماشین شدم همونجور که ماشین به سمت عمارت میروندم زنگ زدم ارسلان به چهارمین بوق نکشید که جواب داد
ارسلان:بله رضا
رضا:اون خانومه رف
ارسلان: اره همین الان سرمش زد رف
رضا:حیف شد میتونی بری اتاق پانیذ بهش بگی بعد اینکه سرمت تموم شد اماده باشه میام برش میدارم
ارسلان:اوکی رضا
یکم مکث کرد جواب داد
ارسلان:هر کاری میکنی الان وقتش نی
رضا: اوکی باهاش کاری ندارم فعلا
گوشیو قطع کردم قبل اینکه برم عمارت کاری داشتم باید اونو انجام میدادم.......
۱۱.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.