پارت ۳ قضاوت نکنید 🌈🌈
پارت ۳ قضاوت نکنید 🌈🌈
کپی نکنید 🙅🏻♀️
وقتی توی راه مدرسه بودین یک آن از شیطان نور سفیدی در آمد تعجب کردم بعد وقتی تمام شد آن تبدیل به فرشته شد گفتم چی شده گفت شاید بخاطر اینه اون یک گردن بند بود گفتم اونو کی بهت داده گفت هیچک یواشکی از صندق مادر بزرگم برداشتم گفتم پس برای همین نگران بود گفت تو از کجا میدونی گفتم چون ما فرشته ها ذهن رو میخوانیم مادرت توی ذهنش میگفت حتما اتفاقی برای شیطان افتاده شیطان گفت آره مادرم همیشه میگه دست به این گردن بند نزن چون میگه تسخیر شده گفتم اگر واقعی باشه چی گفت بعضی موقع ها شک میکنم که تو خواهر مامانم نباشی چون حرف های بی ربط میگی من تعجب به این حرف شیطان کردن چون انگار سرد شده بود سرکلاس اتفاق های بدی برای معلم افتاد فکر کنم چون خیلی نزدیک معلم بود اینطوری شده رفتم پیش مامان شیطان گفتم مگه اون گردن بند چی داره اون میدانست که من ذهنش را خواندم اون گفت من و مادرم در پارک قدم میزدیم که مادرم تبدیل به فرشته شد و باهمه وحتی من رفتار سردی داشت و اتفاق های بدی برای کسانی که نزدیکشون می شد اتفاق می افتاد بعد یک شیطان بد از مادرم بیرون آمد و ما را تهدید کرد بعد من او را در صندوق زندانی کردم به مدت ۱۹سال اون گفت اگر دیر اون گردن بند رو نگیریم دخترم اتفاق های بد براش می افته من تشکر کردم و دنبال او کردم دیدم همه در حال خشک شدن بودن که شیطان رو پیدا کردم و شکستم بعد اون تبدیل به همون شیطان شد و اخلاقش هم فرق کرد
پایان قضاوت نکنید لطفا
کپی نکنید 🙅🏻♀️
وقتی توی راه مدرسه بودین یک آن از شیطان نور سفیدی در آمد تعجب کردم بعد وقتی تمام شد آن تبدیل به فرشته شد گفتم چی شده گفت شاید بخاطر اینه اون یک گردن بند بود گفتم اونو کی بهت داده گفت هیچک یواشکی از صندق مادر بزرگم برداشتم گفتم پس برای همین نگران بود گفت تو از کجا میدونی گفتم چون ما فرشته ها ذهن رو میخوانیم مادرت توی ذهنش میگفت حتما اتفاقی برای شیطان افتاده شیطان گفت آره مادرم همیشه میگه دست به این گردن بند نزن چون میگه تسخیر شده گفتم اگر واقعی باشه چی گفت بعضی موقع ها شک میکنم که تو خواهر مامانم نباشی چون حرف های بی ربط میگی من تعجب به این حرف شیطان کردن چون انگار سرد شده بود سرکلاس اتفاق های بدی برای معلم افتاد فکر کنم چون خیلی نزدیک معلم بود اینطوری شده رفتم پیش مامان شیطان گفتم مگه اون گردن بند چی داره اون میدانست که من ذهنش را خواندم اون گفت من و مادرم در پارک قدم میزدیم که مادرم تبدیل به فرشته شد و باهمه وحتی من رفتار سردی داشت و اتفاق های بدی برای کسانی که نزدیکشون می شد اتفاق می افتاد بعد یک شیطان بد از مادرم بیرون آمد و ما را تهدید کرد بعد من او را در صندوق زندانی کردم به مدت ۱۹سال اون گفت اگر دیر اون گردن بند رو نگیریم دخترم اتفاق های بد براش می افته من تشکر کردم و دنبال او کردم دیدم همه در حال خشک شدن بودن که شیطان رو پیدا کردم و شکستم بعد اون تبدیل به همون شیطان شد و اخلاقش هم فرق کرد
پایان قضاوت نکنید لطفا
۱.۶k
۰۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.