" کتابی با داستان واقعی " پارت ۲
( چند پارتی درخواستی )
در رو باز کردم و رفتم بیرون مامان بابا هم داشتن شام میخوردن
ب.ت : ات..فردا باید از کره بریم
ات : چ..چی؟ کجا ؟ چرا؟
م.ت : تایلند ، بخاطر کار بابات
ات : من نمیتونم برم..نمیخوام برم
ب.ت : باید بری دست خودت نیست
با ناراحتی چشمی زیر لب گفتم و رفتم سمت اتاقم
رفتم حموم و مثل همیشه بی صدا گریه میکردم..
چرا؟ چرا باید اینجور میشد؟
من همش ۱۷ سالمه واقعا باید اینقد درد بکشم؟
چرا باید از عشقم دور شم؟
من چجوری بهش بگم وقتی گوشیم ازم گرفته شد
لباسامو پوشیدم و سمت مامانم رفتم..
ات : مامان گوشیمو بده لطفاً
م.ت : فکر کردی نمیدونم قراره با اون پسره حرف بزنی..نه تو باید اونو فراموش کنی دیگه.. فراموشش کن
با چشای اشکی برگشتم اتاقم..
به خوابی عمیق رفتم که آرزو میکردم ابدی شه..
× پرش زمانی ۱۰ سال بعد
ات ویو :
ده سال ، ده سال با عذاب گذشت
امروز هم..قرار شد برگردم کره با پسر داییم
الان ۲۷ سالم شد و دیگه حرف مامان بابام اهمیتی نداره
مستقل شدم و همش هم بخاطر یونگیه..
تا وقتی برگردم بتونم باهاش باشم
بدون اهمیت به حرف بقیه
ادامه دارد...
.
در رو باز کردم و رفتم بیرون مامان بابا هم داشتن شام میخوردن
ب.ت : ات..فردا باید از کره بریم
ات : چ..چی؟ کجا ؟ چرا؟
م.ت : تایلند ، بخاطر کار بابات
ات : من نمیتونم برم..نمیخوام برم
ب.ت : باید بری دست خودت نیست
با ناراحتی چشمی زیر لب گفتم و رفتم سمت اتاقم
رفتم حموم و مثل همیشه بی صدا گریه میکردم..
چرا؟ چرا باید اینجور میشد؟
من همش ۱۷ سالمه واقعا باید اینقد درد بکشم؟
چرا باید از عشقم دور شم؟
من چجوری بهش بگم وقتی گوشیم ازم گرفته شد
لباسامو پوشیدم و سمت مامانم رفتم..
ات : مامان گوشیمو بده لطفاً
م.ت : فکر کردی نمیدونم قراره با اون پسره حرف بزنی..نه تو باید اونو فراموش کنی دیگه.. فراموشش کن
با چشای اشکی برگشتم اتاقم..
به خوابی عمیق رفتم که آرزو میکردم ابدی شه..
× پرش زمانی ۱۰ سال بعد
ات ویو :
ده سال ، ده سال با عذاب گذشت
امروز هم..قرار شد برگردم کره با پسر داییم
الان ۲۷ سالم شد و دیگه حرف مامان بابام اهمیتی نداره
مستقل شدم و همش هم بخاطر یونگیه..
تا وقتی برگردم بتونم باهاش باشم
بدون اهمیت به حرف بقیه
ادامه دارد...
.
۷.۹k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.