* * زندگی متفاوت
🐾پارت 41
#leoreza
رضا:من نمیزارم پانیذ ببرین نمیزارم بر با دومم خانوادم از دست بدم
معین:باشع باشه هرچی تو بگی فقط بزار قضیه مرگ خانوادت بهت توضیح بدم خب
رضا:چی میخواین بگین هان مردن رفته مصببشم طوفانه نه کسه دیگه ای
معین: خب خودت داری میگی دیگه ولی پانیذ چیکار کرده که نگهش داشتی
رضا:ممن من..
که همون لحظه خانم دکتر از در اومد بیرون
رضا:چیشده خوبه
خانم دکتر سرش انداخت پایین
رضا:میشهه یکیی به من بگه چیشدههه
دکتر:متاسفانه بچه رو از دست دادیم
رضا:مگه حامله بود
خانم دکتر رفتم نه نه من بچم از دست دادم نه وای یعنی خبر نداشت
حالم توصیفی نداشت
کف بیمارستان نشستم نفسم به شمارش افتاده بود عمو معین جلو زانو زد
معین: حالات خوبه
تو چشماش نگاه کرد
رضا:کل قضیه رو توضیح بده به من
چون حالم اوکی نبود منو برد بیرون بیمارستان
کل ماجرا رو برام تعریف کردی یعنی الان خانواده ی منو اینا نکشتم من اینا رو بی گناه مجازات کردم یعنی الان پانیذ منو میبخشه
دوباره باهام حرف میزنه
یعنی من میتونم اون بی شرفف پیدا کنم میتونم
نمیدونستم این راه درسته یا نه دودل بودم یعنی درخواستم قبول میکنه
رضا:عمو
معین:بله
رضا:میتونین کمکم کنین تا اون ادم من پیدا کنم میدونم کارم اشتباه بود نباید این کارو میکردم ادم اشتباه میکنه دیگه راستش..
معین : کمکت میکنم تو هم مث مهرابی برام
رضا: عمو من به پانیذ وابسته شدم نزار از من بگیره من عاشقش شدم نزار مهراب ار من بگیرتش
معین : باشه پسرم من مهراب میبرم اگه اتفاقی افتاد خبر کن
سری تکون داد منم لبخندی بهش زدم رفت....
ببخشید کم شد
#leoreza
رضا:من نمیزارم پانیذ ببرین نمیزارم بر با دومم خانوادم از دست بدم
معین:باشع باشه هرچی تو بگی فقط بزار قضیه مرگ خانوادت بهت توضیح بدم خب
رضا:چی میخواین بگین هان مردن رفته مصببشم طوفانه نه کسه دیگه ای
معین: خب خودت داری میگی دیگه ولی پانیذ چیکار کرده که نگهش داشتی
رضا:ممن من..
که همون لحظه خانم دکتر از در اومد بیرون
رضا:چیشده خوبه
خانم دکتر سرش انداخت پایین
رضا:میشهه یکیی به من بگه چیشدههه
دکتر:متاسفانه بچه رو از دست دادیم
رضا:مگه حامله بود
خانم دکتر رفتم نه نه من بچم از دست دادم نه وای یعنی خبر نداشت
حالم توصیفی نداشت
کف بیمارستان نشستم نفسم به شمارش افتاده بود عمو معین جلو زانو زد
معین: حالات خوبه
تو چشماش نگاه کرد
رضا:کل قضیه رو توضیح بده به من
چون حالم اوکی نبود منو برد بیرون بیمارستان
کل ماجرا رو برام تعریف کردی یعنی الان خانواده ی منو اینا نکشتم من اینا رو بی گناه مجازات کردم یعنی الان پانیذ منو میبخشه
دوباره باهام حرف میزنه
یعنی من میتونم اون بی شرفف پیدا کنم میتونم
نمیدونستم این راه درسته یا نه دودل بودم یعنی درخواستم قبول میکنه
رضا:عمو
معین:بله
رضا:میتونین کمکم کنین تا اون ادم من پیدا کنم میدونم کارم اشتباه بود نباید این کارو میکردم ادم اشتباه میکنه دیگه راستش..
معین : کمکت میکنم تو هم مث مهرابی برام
رضا: عمو من به پانیذ وابسته شدم نزار از من بگیره من عاشقش شدم نزار مهراب ار من بگیرتش
معین : باشه پسرم من مهراب میبرم اگه اتفاقی افتاد خبر کن
سری تکون داد منم لبخندی بهش زدم رفت....
ببخشید کم شد
۱۳.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.