ماه و ریون پارت ۲۷ 🌙♡
ار زبان ریون :
دیگه تا رسیدن به شهر بازی حرفی نزدم رفتیم داخل که دیدیم جیهوپ سمت مردی مسن رف و بغلش کرد انگار داییش بود ..
جیهوپ : سلام دایی
دایی جیهوپ : سلام چطوری پسرم خوبی ؟
جیهوپ : بله خوبم ام این ریونه اینام پسران .
دایی جیهوپ : سلام از دیدنتون خوشحالم .
همه : همچنین .
دایی جیهوپ : خب شهر بازی تا صبح در اختیار شماست راحت باشید .
همه: ممنون .
ریون : دایی جیهوپ رف ماهم رفتیم سوار وسایل شدیم .
* چند ساعت بعد *
ریون : تقریبا کل وسایلو سوار شده بودیم تا اینکه جین گف :
جین : خب آخرین وسیله ک میبرتون به جایه میز رو برید .
ریون : منو تهیونگ با پسرا سمت وسیله رفتیم ولی اون وسیله ماله زوج ها بود ...
جین : خب برید .
ریون : جین این ماله زوج هاس !
جین : عیبی نداره یادتون رف خاله ی هالزی چی گف ؟
شماها ماله همید .
ریون : با حرفش منو تهیونگ سرمونو انداختیم پایین ولی بخاطر رسیدن به میز رفتیم باید دست همو میگرفتیم و از خطر ها رد میشدیم راه افتادیم که یهو بارون گرف ولی منو تهیونگ سرمون درد گرف و پخش زمین شدیم انگار تمام اتفاقات اون خواب داشت میومد تو چشمامون یهو بیهوش شدیم ....
* چند دقیقه بعد *
ریون : چشمامو باز کردم که دیدم تو قصر همون خوابی که دیده بودم هستم نگاهی به دورم کردم دیدم تهیونگ هم بیدار شده رفتم سمتش اونم هنوز تو شوک بود رفتیم داخل قصر همه تا کمر خم شدن که یهو کیراز و سوهو با سرعت و گریه ی شادی اومدن طرفمون منو تهیونگ هم اونارو بغل کردیم هردومون وحشتناک دلمون واسشون تنگ شده بود .
بعد کلی گریه و دلتنگی رفتیم تو اتاق کیراز و سوهو .
ریون : کیراز مونا کجاس ؟
کیراز : مونا همه ی ادمایه اینجا رو طلسم کرده که کسی نتونه بره بیرون ما هم اینجا زندانی هستیم .
تهیونگ: ولی من اونو کشتم .
کیراز : نه بابا اون اینجوری نمیمیره اون قدرت واقعی و زیاد شما رو با گوی قلبش یکی کرده .
ریون : گوی قلب ؟
کیراز : آره مونا با اون زنده ست باید اونو بشکنیم .
ادامه دارد ...
دیگه تا رسیدن به شهر بازی حرفی نزدم رفتیم داخل که دیدیم جیهوپ سمت مردی مسن رف و بغلش کرد انگار داییش بود ..
جیهوپ : سلام دایی
دایی جیهوپ : سلام چطوری پسرم خوبی ؟
جیهوپ : بله خوبم ام این ریونه اینام پسران .
دایی جیهوپ : سلام از دیدنتون خوشحالم .
همه : همچنین .
دایی جیهوپ : خب شهر بازی تا صبح در اختیار شماست راحت باشید .
همه: ممنون .
ریون : دایی جیهوپ رف ماهم رفتیم سوار وسایل شدیم .
* چند ساعت بعد *
ریون : تقریبا کل وسایلو سوار شده بودیم تا اینکه جین گف :
جین : خب آخرین وسیله ک میبرتون به جایه میز رو برید .
ریون : منو تهیونگ با پسرا سمت وسیله رفتیم ولی اون وسیله ماله زوج ها بود ...
جین : خب برید .
ریون : جین این ماله زوج هاس !
جین : عیبی نداره یادتون رف خاله ی هالزی چی گف ؟
شماها ماله همید .
ریون : با حرفش منو تهیونگ سرمونو انداختیم پایین ولی بخاطر رسیدن به میز رفتیم باید دست همو میگرفتیم و از خطر ها رد میشدیم راه افتادیم که یهو بارون گرف ولی منو تهیونگ سرمون درد گرف و پخش زمین شدیم انگار تمام اتفاقات اون خواب داشت میومد تو چشمامون یهو بیهوش شدیم ....
* چند دقیقه بعد *
ریون : چشمامو باز کردم که دیدم تو قصر همون خوابی که دیده بودم هستم نگاهی به دورم کردم دیدم تهیونگ هم بیدار شده رفتم سمتش اونم هنوز تو شوک بود رفتیم داخل قصر همه تا کمر خم شدن که یهو کیراز و سوهو با سرعت و گریه ی شادی اومدن طرفمون منو تهیونگ هم اونارو بغل کردیم هردومون وحشتناک دلمون واسشون تنگ شده بود .
بعد کلی گریه و دلتنگی رفتیم تو اتاق کیراز و سوهو .
ریون : کیراز مونا کجاس ؟
کیراز : مونا همه ی ادمایه اینجا رو طلسم کرده که کسی نتونه بره بیرون ما هم اینجا زندانی هستیم .
تهیونگ: ولی من اونو کشتم .
کیراز : نه بابا اون اینجوری نمیمیره اون قدرت واقعی و زیاد شما رو با گوی قلبش یکی کرده .
ریون : گوی قلب ؟
کیراز : آره مونا با اون زنده ست باید اونو بشکنیم .
ادامه دارد ...
۲.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.