رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۵۲
ماهور خیلی مهربون تر از چیزیه که نشون میده!
رادوین: اره! به این پی بردم!
برعکس ظاهرش
سامی: خب خیلیا باعثش بودن! هنوزم متنفرم از همه شون
و اما ترانه !
معجزه سال! همه مونو دورهم جمع کرد
باهامون خندید درد کشید پیشمون بود کلا هدفش دورهم بودن ما بود!
هیچوقت از ماهور دست نکشید!
حتی روزایی که اصلا به چشم ماهور نیومد ازش دست نکشید!
خیلی هم میومدن همه مون رفتیم سر زندگیمون اما اونا نیستن! قسمت نشد عروسیشونو ببینیم!
بچه هاشون! رویاهاشون!
حتی فک کردن بهش باز منو بهم میریزه!
رادوین: منم فهمیدم چقدر همو دوسدارن! خصوصا ترانه!
هرکاری میکرد برای ماهور! بخاطر ماهور اومد بخاطرش از همه چی گذشت حتی خودش اخرش شد این! نمیدونستم چیکار کنم که اوضاع درست شه
تنهایی از پسش برنمیومدم
اما ترانه و ایده هاش برا اینکار
ماهور با اینکه سخت بود جلو چشش ببینه اون وضعو اما تحمل کرد
بخاطر من بخاطر ما! من نتونستم جبران کنم! نتونستم مراقبشون باشم! من دینمو ادا نکردم! یادم نمیره! نمیتونم فراموش کنم با خودم میگم کاش میتونستم برگردم عقب و همه چیزو عوض کنم!
اونوقت زندگی اینهمه ادم خراب نمیشد همه چی از هم پاشیده همه بریدن! اینهمه ادم کی به خودشون میان؟!
شاید خیلی دیر! شاید اصلا!
رادوین بلند شد: سامی باهام بیا
سامان دنبالش راه افتاد
رادوین از ماشین یه جعبه درآورد و سمتش گرفت
سامان: چیه؟!
رادوین: تنها چیزایی که ازشون مونده!
سامان: ممنون!
رادوین دستشو گذاشت رو شونه سامان و خداحافظی کرد سامانم رفت سمت ماشینش...
در خونه رو باز کرد فاطینا روبروی تی وی نشسته بودو با گریه زل زده بود به صفحه تی وی!
سامی نگاشو سوق داد سمت تی وی و با ویدیوهای دسته جمعی شون روبرو شد
میخر بازیاشون! چقدر زود بود ! چقدر زود رفتن! چقدر بی انصاف!
فاطینا: روز اول که دیدمش کلی اصرار داشت که تو بوتیک کار کنه! گفتم چند سالته گفت ۱۸ با ناامیدی نگام میکرد عاشقش شدم! بامزه و دوسداشتنی مگه نه؟! سامی کنارش نشستو بغلش کرد : اوم ترانه همینجوری بود
فاطینا: تورو خیلی دوس داشت!
میگفت تو این دنیا برام عزیزتر و با معرفتر از سامی نیست که نیست!
سامان: منم خیلی دوسش داشتم!
فاطینا:هنوزم داریم! چون دوست داشتن که به بودو نبود طرف مربوط نیست! ماهورم دوست داشتم انقدر ترانه ر اذیت کرد ولی چون انقدر ترانه دوسش داشت مام دوسش داشتیم! منو بهار همیشه حرص میخوردیم ولی ترانه میگفت هرکاریم کنه باز دوسش دارم! گفت هزاربارم ب دنیا بیام اگه همه زندگیمو ول کنم بازم ماهورو دوسدارم و ولش نمیکنم !
دیدی سامی؟ بازم ولش نکرد! انقدر دوسش داشت که باهاش رفت و با اونم زندگیش تموم شد! چقدر قشنگ نه؟!
ولی چرا اینجوری شد؟! ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #دخترونه #عشق #love #تنهایی #عاشقانه
ماهور خیلی مهربون تر از چیزیه که نشون میده!
رادوین: اره! به این پی بردم!
برعکس ظاهرش
سامی: خب خیلیا باعثش بودن! هنوزم متنفرم از همه شون
و اما ترانه !
معجزه سال! همه مونو دورهم جمع کرد
باهامون خندید درد کشید پیشمون بود کلا هدفش دورهم بودن ما بود!
هیچوقت از ماهور دست نکشید!
حتی روزایی که اصلا به چشم ماهور نیومد ازش دست نکشید!
خیلی هم میومدن همه مون رفتیم سر زندگیمون اما اونا نیستن! قسمت نشد عروسیشونو ببینیم!
بچه هاشون! رویاهاشون!
حتی فک کردن بهش باز منو بهم میریزه!
رادوین: منم فهمیدم چقدر همو دوسدارن! خصوصا ترانه!
هرکاری میکرد برای ماهور! بخاطر ماهور اومد بخاطرش از همه چی گذشت حتی خودش اخرش شد این! نمیدونستم چیکار کنم که اوضاع درست شه
تنهایی از پسش برنمیومدم
اما ترانه و ایده هاش برا اینکار
ماهور با اینکه سخت بود جلو چشش ببینه اون وضعو اما تحمل کرد
بخاطر من بخاطر ما! من نتونستم جبران کنم! نتونستم مراقبشون باشم! من دینمو ادا نکردم! یادم نمیره! نمیتونم فراموش کنم با خودم میگم کاش میتونستم برگردم عقب و همه چیزو عوض کنم!
اونوقت زندگی اینهمه ادم خراب نمیشد همه چی از هم پاشیده همه بریدن! اینهمه ادم کی به خودشون میان؟!
شاید خیلی دیر! شاید اصلا!
رادوین بلند شد: سامی باهام بیا
سامان دنبالش راه افتاد
رادوین از ماشین یه جعبه درآورد و سمتش گرفت
سامان: چیه؟!
رادوین: تنها چیزایی که ازشون مونده!
سامان: ممنون!
رادوین دستشو گذاشت رو شونه سامان و خداحافظی کرد سامانم رفت سمت ماشینش...
در خونه رو باز کرد فاطینا روبروی تی وی نشسته بودو با گریه زل زده بود به صفحه تی وی!
سامی نگاشو سوق داد سمت تی وی و با ویدیوهای دسته جمعی شون روبرو شد
میخر بازیاشون! چقدر زود بود ! چقدر زود رفتن! چقدر بی انصاف!
فاطینا: روز اول که دیدمش کلی اصرار داشت که تو بوتیک کار کنه! گفتم چند سالته گفت ۱۸ با ناامیدی نگام میکرد عاشقش شدم! بامزه و دوسداشتنی مگه نه؟! سامی کنارش نشستو بغلش کرد : اوم ترانه همینجوری بود
فاطینا: تورو خیلی دوس داشت!
میگفت تو این دنیا برام عزیزتر و با معرفتر از سامی نیست که نیست!
سامان: منم خیلی دوسش داشتم!
فاطینا:هنوزم داریم! چون دوست داشتن که به بودو نبود طرف مربوط نیست! ماهورم دوست داشتم انقدر ترانه ر اذیت کرد ولی چون انقدر ترانه دوسش داشت مام دوسش داشتیم! منو بهار همیشه حرص میخوردیم ولی ترانه میگفت هرکاریم کنه باز دوسش دارم! گفت هزاربارم ب دنیا بیام اگه همه زندگیمو ول کنم بازم ماهورو دوسدارم و ولش نمیکنم !
دیدی سامی؟ بازم ولش نکرد! انقدر دوسش داشت که باهاش رفت و با اونم زندگیش تموم شد! چقدر قشنگ نه؟!
ولی چرا اینجوری شد؟! ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #دخترونه #عشق #love #تنهایی #عاشقانه
۱۳.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.