(قسمت {11}پارت{6})
(قسمت {11}پارت{6})
-وای خدای من چقد نازی تو عزیزم وایی چقد کوچولویی عزیزدلم ارسان دلت اومد زود تر نیاوردیش..... آرسان به من نگاه کرد و مثل مامانش با حالت ناز کردن گفت
+نه بخدا دلم نیومد...... مامان آرسان یه توسری با پشته انگشت زد روی پیشونی ارسان
+آخ آخ مادره من بزار برسم....... هممون خندیدیم
-سلام دختره عزیزم من مامان این آرسان غول پیکرم از دیدنت واقعا خوشحالم دختره نازم
+خب حالا ما شدیم غول پیکر!!؟
-پس چی؟! ببین دخترم چقد کوچولو و نازه تو در برارش یه غول بیابونی هستی(😂اینو راس میگه).... سرم رو انداختم پایین ریز ریز خندیدم
-خب برو این چمدون هارو بزار بالا بعد بیا پایین کارت دارم منم عروس گلم رو ببرم یکم استراحت کنه
+بله دیگه نو که اومد به بازار کهنه میشه دل ازار
-زر نزن پسر گلم برو بلا زود بیا
+چشم مادر من چشم..... آرسان رفت بالا منو مادر جان هم روی مبل نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم درمورد آشنایی منو آرسان حتی ازم پرسید آرسان اذیتم میکنه یا نه خیلی زن خوبی بود دوستش داشتم
-من برم لب دریا مهتاب رو بیارم دیگه خیلی مونده تو همین جا استراحت کن عزیزم الان میام دخترم
_چشم مادرجان راحت باشین...... رفت بیرون آرسان از پله ها اومد پایین اومد کناره من روی مبل نشست
+خوش میگذره خانومم..... لبخندی زدم از بس خسته بودم نتونستم حرف بزنم سرم رو گذاشتم روی بازوهای آرسان 1.2.3خوابم برد
-وای خدای من چقد نازی تو عزیزم وایی چقد کوچولویی عزیزدلم ارسان دلت اومد زود تر نیاوردیش..... آرسان به من نگاه کرد و مثل مامانش با حالت ناز کردن گفت
+نه بخدا دلم نیومد...... مامان آرسان یه توسری با پشته انگشت زد روی پیشونی ارسان
+آخ آخ مادره من بزار برسم....... هممون خندیدیم
-سلام دختره عزیزم من مامان این آرسان غول پیکرم از دیدنت واقعا خوشحالم دختره نازم
+خب حالا ما شدیم غول پیکر!!؟
-پس چی؟! ببین دخترم چقد کوچولو و نازه تو در برارش یه غول بیابونی هستی(😂اینو راس میگه).... سرم رو انداختم پایین ریز ریز خندیدم
-خب برو این چمدون هارو بزار بالا بعد بیا پایین کارت دارم منم عروس گلم رو ببرم یکم استراحت کنه
+بله دیگه نو که اومد به بازار کهنه میشه دل ازار
-زر نزن پسر گلم برو بلا زود بیا
+چشم مادر من چشم..... آرسان رفت بالا منو مادر جان هم روی مبل نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم درمورد آشنایی منو آرسان حتی ازم پرسید آرسان اذیتم میکنه یا نه خیلی زن خوبی بود دوستش داشتم
-من برم لب دریا مهتاب رو بیارم دیگه خیلی مونده تو همین جا استراحت کن عزیزم الان میام دخترم
_چشم مادرجان راحت باشین...... رفت بیرون آرسان از پله ها اومد پایین اومد کناره من روی مبل نشست
+خوش میگذره خانومم..... لبخندی زدم از بس خسته بودم نتونستم حرف بزنم سرم رو گذاشتم روی بازوهای آرسان 1.2.3خوابم برد
۵.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.