We were just friends but...P.10
بعد 2 مین با کم اوردن نفس از هم جدا میشن
جیمین پیشونیشو می چسبونه به پیشونی ا.ت
جیمین : ا.ت من خیلی به خون نیاز دارم
ا.ت : حالت بده ؟
جیمین : نه نترس فقط میشه یک ذره از خونت...بخورم ؟
ا.ت : درد داره *با چشای ترسون بهش نگاه می کنه
جیمین : نمی خوام بهت دروغ بگم آره و اگر نخوای انجامش نمی دیم
ا.ت : نه اوکیه فقط اروم پیش برو *با یک لبخند آرامش بخش
جیمین : خیلی دوست دارم
ا.ت : من...اییییییییییییی
*جیمین گردن ا.تو میگیره و دندوناشو واردش می کنه
ا.ت : هققق درد داره هقققق هققق
بعد 3 مین دیگه صدایی از ا.ت در نمیاد نه گریه می کرد و نه تکون می خورد
*جیمین نگران از ا.ت جدا میشه و می بینه ا.ت با صورت همرنگ گچ شده بیهوش شده
جیمین : ا.ت ا.تتتتتت عشقممممم بیبییییی*با بغض
جیمین : غلط کردم پاشوووو
جیمین ا.تو بلند می کنه و میبره بیمارستان
#توی بیمارستان#
جیمین : زن من حالش بدههه *اربده
پرستار : آقا اروم اینجا بیمارستانه
جیمین : حالش بدههههه
پرستار : چشون شده
جیمین : عمممم خیلی خون ازش رفته
پرستار : بله بزارینش روی برانکارد
*ا.تو برد پشت یکی از اون پرده ها و بهش سرم وصل کرد .
پرستار : گروه خونیشون چیه ؟
جیمین : +O
پرستار : اوکی
*جیمین رفت و خون داد و پرستار کیسه ی خون جیمین رو اورد وصل کرد به دست ا.ت
پرستار : آقا بعد از اینکه خون تموم شد می تونن مرخص بشن
جیمین : بله ممنون
*جیمین میره پیش ا.ت
جیمین : عشقم ببخشید ، غلط کردم واقعا نمی خواستم حالت بد شه ولی کارام دست خودم نبود *اشک
ا.ت : عیب نداره موچی*با صدای اروم و گرفته
جیمین : بیدار شدی ؟ بهتری ؟
ا.ت : اوهوم نترس...
پرستار : آقا شما همسرشونید ؟
جیمین : عممم بله
پرستار : باید یک چیزی رو بهتون بگم یک لحظه با من تشریف میارید
جیمین : چیزی شده ؟
پرستار : بله لطفا یک لحظه بیاید
جیمین : الان میام عزیزم
*جیمین ویو
با پرستار رفتم که با چیزی که گفت خشکم زد...
^ادامه دارد...^
جیمین پیشونیشو می چسبونه به پیشونی ا.ت
جیمین : ا.ت من خیلی به خون نیاز دارم
ا.ت : حالت بده ؟
جیمین : نه نترس فقط میشه یک ذره از خونت...بخورم ؟
ا.ت : درد داره *با چشای ترسون بهش نگاه می کنه
جیمین : نمی خوام بهت دروغ بگم آره و اگر نخوای انجامش نمی دیم
ا.ت : نه اوکیه فقط اروم پیش برو *با یک لبخند آرامش بخش
جیمین : خیلی دوست دارم
ا.ت : من...اییییییییییییی
*جیمین گردن ا.تو میگیره و دندوناشو واردش می کنه
ا.ت : هققق درد داره هقققق هققق
بعد 3 مین دیگه صدایی از ا.ت در نمیاد نه گریه می کرد و نه تکون می خورد
*جیمین نگران از ا.ت جدا میشه و می بینه ا.ت با صورت همرنگ گچ شده بیهوش شده
جیمین : ا.ت ا.تتتتتت عشقممممم بیبییییی*با بغض
جیمین : غلط کردم پاشوووو
جیمین ا.تو بلند می کنه و میبره بیمارستان
#توی بیمارستان#
جیمین : زن من حالش بدههه *اربده
پرستار : آقا اروم اینجا بیمارستانه
جیمین : حالش بدههههه
پرستار : چشون شده
جیمین : عمممم خیلی خون ازش رفته
پرستار : بله بزارینش روی برانکارد
*ا.تو برد پشت یکی از اون پرده ها و بهش سرم وصل کرد .
پرستار : گروه خونیشون چیه ؟
جیمین : +O
پرستار : اوکی
*جیمین رفت و خون داد و پرستار کیسه ی خون جیمین رو اورد وصل کرد به دست ا.ت
پرستار : آقا بعد از اینکه خون تموم شد می تونن مرخص بشن
جیمین : بله ممنون
*جیمین میره پیش ا.ت
جیمین : عشقم ببخشید ، غلط کردم واقعا نمی خواستم حالت بد شه ولی کارام دست خودم نبود *اشک
ا.ت : عیب نداره موچی*با صدای اروم و گرفته
جیمین : بیدار شدی ؟ بهتری ؟
ا.ت : اوهوم نترس...
پرستار : آقا شما همسرشونید ؟
جیمین : عممم بله
پرستار : باید یک چیزی رو بهتون بگم یک لحظه با من تشریف میارید
جیمین : چیزی شده ؟
پرستار : بله لطفا یک لحظه بیاید
جیمین : الان میام عزیزم
*جیمین ویو
با پرستار رفتم که با چیزی که گفت خشکم زد...
^ادامه دارد...^
۳.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.