فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p28
*از زبان هایون*
شب همه رفتیم تو اتاقامون خوابیدیم... داشتم با گوشی کار میکردم که بهو برقا رفتن
با خودم گفتم چیز عادی ایه و نترسیدم، مشغول بودم که یهو در اتاقم مثل چی باز شد و هانول اومد تو
هایون: هوییییی! این در صحاب داره هااا
هانول: اونیییی میترسم!!!
هایون: از چی میترسی خرس گنده از روم بلند شو!!
هانول:«با گریه» نههههه اونیییی لطفا!!!
هایون: بلند شو بچهههه
یهو دیدم یونا اونی با اخم اومد داخل، قشنگ معلوم بود اعصبانیه!!
یونا: زهر الاغ!! چتونه خرسای گنده؟! سر یه برق رفتن خوابمو زهر مارم کردین
هایون: تقصیر این خانم ترسوعه اونی!!
هانول: خو میترسم چیکار کنم؟!
یونا: ففط خفه خون بگیرد و بخوابید فقط همینن!!
و درو با شتاب زد و رفت....
**فردای ان روز**
*از زبان جونگ کوک*
امروز باید میرفتم خرید، و باید با هایون میرفتم!! خوشحال بودم پس حسابی خوشتیپ کردم و عطر زدم که خوب به نظر بیام
رفتم پایین دیدم ملکه خانوم هم وایساده!! خداحافظی کردیم و راه افتادیم
رفتیم وسایلو خریدیم و گذاشتیم تو ماشین و بعد رفتیم سالن غذا خوری!! هیچ کس نبود
خواستیم غذا سفارش بدیم دیدیم کسی نیست!! یه لحظه رو دوربین مدار بسته دیدم چندین مرد سیاه پوش ما ماسک دارن وارد میشن و دود همه جا رو گرفته
هایون: این چیه؟!
جونگ کوک: دود سمیه!! باید فرار کنیم
هایون: چرا؟!
جونگ کوک: چند نفر دنبالمونن!!
هایون: تو باید خودتو نجات بدی!!
جونگ کوک: پس تو چی؟! من بدون تو جایی نمیرم
هایون: ولی...
جونگ کوک: حرف نباشه همین که گفتم!!!
شب همه رفتیم تو اتاقامون خوابیدیم... داشتم با گوشی کار میکردم که بهو برقا رفتن
با خودم گفتم چیز عادی ایه و نترسیدم، مشغول بودم که یهو در اتاقم مثل چی باز شد و هانول اومد تو
هایون: هوییییی! این در صحاب داره هااا
هانول: اونیییی میترسم!!!
هایون: از چی میترسی خرس گنده از روم بلند شو!!
هانول:«با گریه» نههههه اونیییی لطفا!!!
هایون: بلند شو بچهههه
یهو دیدم یونا اونی با اخم اومد داخل، قشنگ معلوم بود اعصبانیه!!
یونا: زهر الاغ!! چتونه خرسای گنده؟! سر یه برق رفتن خوابمو زهر مارم کردین
هایون: تقصیر این خانم ترسوعه اونی!!
هانول: خو میترسم چیکار کنم؟!
یونا: ففط خفه خون بگیرد و بخوابید فقط همینن!!
و درو با شتاب زد و رفت....
**فردای ان روز**
*از زبان جونگ کوک*
امروز باید میرفتم خرید، و باید با هایون میرفتم!! خوشحال بودم پس حسابی خوشتیپ کردم و عطر زدم که خوب به نظر بیام
رفتم پایین دیدم ملکه خانوم هم وایساده!! خداحافظی کردیم و راه افتادیم
رفتیم وسایلو خریدیم و گذاشتیم تو ماشین و بعد رفتیم سالن غذا خوری!! هیچ کس نبود
خواستیم غذا سفارش بدیم دیدیم کسی نیست!! یه لحظه رو دوربین مدار بسته دیدم چندین مرد سیاه پوش ما ماسک دارن وارد میشن و دود همه جا رو گرفته
هایون: این چیه؟!
جونگ کوک: دود سمیه!! باید فرار کنیم
هایون: چرا؟!
جونگ کوک: چند نفر دنبالمونن!!
هایون: تو باید خودتو نجات بدی!!
جونگ کوک: پس تو چی؟! من بدون تو جایی نمیرم
هایون: ولی...
جونگ کوک: حرف نباشه همین که گفتم!!!
۴.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.