44
شب شده بود ساعت ١٢ بود هانور که از اتاقش بیرون نیومده بود این هانا رو نگران میکرد
جانگکوکم که ظهر رفت هیچی هم نگفت
و تا الان نیومده بود هانا مطمئن شد که کوک نمیاد پس رفت به اتاقش و کناره هانور دراز کشید و گرفت خوابید
.......
پرش زمان به صبح
ویو هانور
وقتی چشمامو باز کردم دیدم هوا بارونی هس چه روزه دلگیری هس
آروم از جام بلند شدم رفتم بیرون دیدم خدمتکار صبحانه درست کرده
پس اون عو+*ضی کجاست اون که زودتر ما بیدار می شد اصلا چرا دارم بهش فکر میکنم با اون کاری باهام کرد
ایشششششش
غذامو خوردم رفتم داخل حیاط زیره درخت نشستم پس کو کوک اون که باید ماشینش اینجا باشه
یعنی رفته بیرون
کم کم داشت بارون میگرفت من عاشقه بارون بودم
روی چمن دراز کشیدم قطرهای بارون میخورد به صورتم خیلی خوب بود
تقریباً ١ساعت زیره بارون بودم که کوک با ماشینش اومد
داخل عمارت کاش نیومدی
همینطوری که داشتم نگاه ماشینه کوک میکردم با صدای هانا برگشتم
........
ویو هانا
وقتی صبح بیدار شدم رفتم و
جانگکوکم که ظهر رفت هیچی هم نگفت
و تا الان نیومده بود هانا مطمئن شد که کوک نمیاد پس رفت به اتاقش و کناره هانور دراز کشید و گرفت خوابید
.......
پرش زمان به صبح
ویو هانور
وقتی چشمامو باز کردم دیدم هوا بارونی هس چه روزه دلگیری هس
آروم از جام بلند شدم رفتم بیرون دیدم خدمتکار صبحانه درست کرده
پس اون عو+*ضی کجاست اون که زودتر ما بیدار می شد اصلا چرا دارم بهش فکر میکنم با اون کاری باهام کرد
ایشششششش
غذامو خوردم رفتم داخل حیاط زیره درخت نشستم پس کو کوک اون که باید ماشینش اینجا باشه
یعنی رفته بیرون
کم کم داشت بارون میگرفت من عاشقه بارون بودم
روی چمن دراز کشیدم قطرهای بارون میخورد به صورتم خیلی خوب بود
تقریباً ١ساعت زیره بارون بودم که کوک با ماشینش اومد
داخل عمارت کاش نیومدی
همینطوری که داشتم نگاه ماشینه کوک میکردم با صدای هانا برگشتم
........
ویو هانا
وقتی صبح بیدار شدم رفتم و
۲۳.۶k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.